جنون مادرانه

(بهداشت روانی،افسردگی پس از زایمان)
نویسنده: آدرین مارتینی
220,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 178
شابک 9786222621001
تاریخ ورود 1403/09/13
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 168
قیمت پشت جلد 220,000 تومان
کد کالا 139463
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
آدرین مارتینی با آمیزه‌ای شگرف از صداقت، شوخ‌طبعی و دلسوزی، از میراث تلخ و دردناک خانوادگی‌اش در خصوص بیماری‌های روانی پرده برمی‌دارد. او با شجاعتی بی‌نظیر به بررسی تجربه‌ی شخصی‌اش از افسردگی پس از زایمان می‌پردازد که هم‌زمان وحشتناک و امیدبخش است. این کتاب برای همه‌ی کسانی که با این وضعیت پیچیده‌ی انسانی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، الهام‌بخش است. آدرین مارتینی،نویسنده‌ی این کتاب، مدرس دانشگاه و سردبیر سابق هفته‌نامه‌ی Metro Plse در ناکسویل ایالت تنسی است.
بخشی از کتاب
خانواده‌ى من باورى دیرینه دارند مبنى‌بر اینکه وقتى زنى بچه‌اى به دنیا مى‌آورد، مجنون مى‌شود. با خودم گفتم من باید این سنت را بشکنم. بااینکه شکست بدى خوردم، هنوز امیدوارم بتوانم دخترم را از شر آن در امان نگه دارم. وقتى مغلوبش شدم که دیدم کارم فقط شده گریه کردن. ازقضا آن روز داشتم به اورژانس بیمارستان محل زندگى‌ام مى‌رفتم. چون از لحاظ روحى خیلى به‌هم‌ریخته بودم، ماشینم هم مثل خودم از کار افتاده بود. به همین خاطر در دل توفان، تا پمپ‌بنزین، ماشین را هل دادم. کسى به من نگاه نمى‌کرد و این عجیب به نظر مى‌آمد؛ چون دست‌کم اهالى ناکسویل تِنسى وقتى آدم را مى‌دیدند، در هر ساعتى از روز، لبخند کوچکى تحویلت مى‌دادند. آب‌و‌هواى ژوئیه به‌شدت بارانى و مرطوب است. لکه‌هاى روغن و آدامس قدیمى، روى آسفالت باران‌خورده خودنمایى مى‌کرد. تی‌شرت آبى گشادم خیس آب شده و به شکم افتاده‌ى بعد از وضع حملم چسبیده بود؛ طورى که به راننده‌های دیگر نشان مى‌داد گن پادار باردارى پوشیده‌ام، از همان‌هایى که جلویش پارچه‌ى کشى نایلونى دارد، چون تا دو هفته بعد از تولد دخترم، چیزى جز آن‌ها تنم نمى رفت. می‌توانستم موهاى پاهایم را ببافم وموهاى سرم شبیه خانه‌ى مارماهی‌های زنده‌ای شده بود که در باران در هم مى لولیدند. همان‌طور که داشتم کورمال‌کورمال دنبال کارتم مى گشتم، هم‌زمان نازل پمپ‌بنزین را هم برداشتم. کفش‌هایم پراز آب شده بود. به شکل معجزه‌آسایى، بعد از چند روز وبراى اولین بار، دست‌هایم نمى‌لرزید. اما مدام آبریزش وگرفتگى بینى داشتم؛ انگار یک دریا اشک از چشم‌هایم سرازیر مى‌شد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است