مینیاتورها
(داستان های کوتاه روسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | نشر چام |
---|---|
مولف | میخائیل بولگاکف |
مترجم | مریم انصاری سعید |
قطع | جیبی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 176 |
شابک | 9786229073469 |
تاریخ ورود | 1403/07/23 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 106 |
کد کالا | 137815 |
قیمت پشت جلد | 1,650,000﷼ |
قیمت برای شما
1,650,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
بولگاکُف وارث حقیقی نثر کوتاه چخوف بود. کنستانتین پائوستوفسکی مینویسد: «بولگاکُف بهحدی ساده مینوشت که آدم به شگفت میآمد. قلمش همانند چخوف جوان سبُک بود و توانایی این را داشت تا در مورد هر چیزی که توجهش را جلب میکند، بنویسد و سیل عظیم تصورات و افکارش را روی کاغذ جاری کند.
پائوستوفسکی در بسیاری از مجلات و روزنامههای رنگارنگ دههی1920 شوروی، همپا و دوشادوش میخائیل بولگاکُف مینوشت و از معاشرت با او لذت میبرد. بولگاکُف در سالهای پس از انقلاب شوروی بسیار پرکار بود و داستانهای هجو زیادی نوشت و منتشر کرد. یکی از مجموعه داستانهایی که او در این دوره نوشت، یادداشتها و مینیاتورها نام دارد. داستانهایی که در طی سالهای 1919 تا 1925 به صورت جداگانه و سپس تحت عنوان یک مجموعه شامل چهارده داستان: «حساب»، «شب سومِ ماه»، «در تئاتر زیمین»، «او چطور دیوانه شد»، «کا.اِن.پِ. و کا.پِ.»، «یک قصهی چینی»، «تاج سرخ»، «حمله»، «سرگذشت عجیب یک آقای دکتر»، «روز هفتم نوامبر»، «حواستان به آدمهای پست باشد!»، «پرندهها در اتاق زیرشیروانی»، «شهر-باغ کارگری» و «تفتیش عقاید به سبک شوروی» منتشر شدند.
پائوستوفسکی در بسیاری از مجلات و روزنامههای رنگارنگ دههی1920 شوروی، همپا و دوشادوش میخائیل بولگاکُف مینوشت و از معاشرت با او لذت میبرد. بولگاکُف در سالهای پس از انقلاب شوروی بسیار پرکار بود و داستانهای هجو زیادی نوشت و منتشر کرد. یکی از مجموعه داستانهایی که او در این دوره نوشت، یادداشتها و مینیاتورها نام دارد. داستانهایی که در طی سالهای 1919 تا 1925 به صورت جداگانه و سپس تحت عنوان یک مجموعه شامل چهارده داستان: «حساب»، «شب سومِ ماه»، «در تئاتر زیمین»، «او چطور دیوانه شد»، «کا.اِن.پِ. و کا.پِ.»، «یک قصهی چینی»، «تاج سرخ»، «حمله»، «سرگذشت عجیب یک آقای دکتر»، «روز هفتم نوامبر»، «حواستان به آدمهای پست باشد!»، «پرندهها در اتاق زیرشیروانی»، «شهر-باغ کارگری» و «تفتیش عقاید به سبک شوروی» منتشر شدند.
بخشی از کتاب
در به سلول دیگری باز شد و دکتر به همراه بهیار و دو نگهبان وارد شد...
دکتر مودبانه گفت: «اوه، سرناد! اجازه بدید نبضتون رو بگیرم» و دستش را دراز کرد. در همین حین با چشم چپ به بهیار چشمکی زد و با چشم راست به نگهبان.
مرد سفیدپوش لرزید و فرید کشید:
«لعنتی! اعتراف کن، تو الف. پِ. شصت و هشت هستی؟»
«نه، اشتباه میکنید» - دکتر ادامه داد: «من دکتر هستم... دمای بدنتون چطوره؟ زبونتون رو نشون بدید.»
مرد به جای آنکه زبانش را بیرون بیاورد، انگشت شستش را از میان انگشتان وسطی و اشاره به نشانهی «زرشک» به دکتر نشان داد و درحالیکه روی پا خم شده و به سمت او هجوم برده بود، زد زیر آواز:
خانهی اشنیرسون وحشتناک شلوغ است...
دکتر گفت: «پتاسیم بروماید یک قاشق غذاخوری...»
دکتر مودبانه گفت: «اوه، سرناد! اجازه بدید نبضتون رو بگیرم» و دستش را دراز کرد. در همین حین با چشم چپ به بهیار چشمکی زد و با چشم راست به نگهبان.
مرد سفیدپوش لرزید و فرید کشید:
«لعنتی! اعتراف کن، تو الف. پِ. شصت و هشت هستی؟»
«نه، اشتباه میکنید» - دکتر ادامه داد: «من دکتر هستم... دمای بدنتون چطوره؟ زبونتون رو نشون بدید.»
مرد به جای آنکه زبانش را بیرون بیاورد، انگشت شستش را از میان انگشتان وسطی و اشاره به نشانهی «زرشک» به دکتر نشان داد و درحالیکه روی پا خم شده و به سمت او هجوم برده بود، زد زیر آواز:
خانهی اشنیرسون وحشتناک شلوغ است...
دکتر گفت: «پتاسیم بروماید یک قاشق غذاخوری...»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
مطالب مرتبط از مگ
کالا مرتبط
موارد بیشتر