پر
(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | شارلوت مری ماتیسن |
مترجم | میمنت دانا |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 272 |
شابک | 9789643516369 |
تاریخ ورود | 1396/04/19 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 272 |
کد کالا | 58775 |
قیمت پشت جلد | 2,750,000﷼ |
قیمت برای شما
2,750,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
پَر اثر شارلوت مری ماتیسن، داستانی تأثیرگذار است که در عین سادگی، کاریزمای عجیبی دارد. پَر رمانی عاشقانه با روایت خطی است. «راجر دالتون»، شخصیت اول داستان، سرگذشت مکتوب خود را در اختیار ویویان، دوست قدیمی دالتون، میگذارد و از او میخواهد آن را چاپ کند. ویویان دستنوشتههای دالتون را برای ما میخواند که با روایت اول شخص نوشته شده و البته در بسیاری از نقاط، ماجرا بهصورت دیالوگ پیش میرود. کتاب پر، نماد سبکی، لطافت، پاکی و ناپایداری است. داستان با تمی مهیج پیش رفته و تمام صحنههایش پر از احساس، اشک و آه و بیان عواطف راوی و معشوقش و بیان صحنههای صمیمی بین آن دو است.
بخشی از کتاب
«زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبرد یا میبازد، زندگی مثل معرکهایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کمکم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانتر و نیرومندتر رشتهی بقیهی داستان را میگیرد و ادامه میدهد.»
«نور آتش بخاری روی میز افتاده و از آنجا به موهای او منعکس شده و هالهی طلایی دور سرش تشکیل میداد. نیمرخش در تاریکی و تنها پایین گردنش در روشنایی پیدا بود. لازم نبود تبسم کند تا در صورتش چال بیفتد، وقتی صحبت میکرد، مخصوصا در موقع ادای بعضی کلمات، در گونههایش گودی ظاهر میشد. در حالیکه انگشتان ظریف و باریکش را روی میز میکشید احساس کردم مرا دست انداخته و دلم را مثل «پَر» به هرسو میکشاند.»
«آه مرگ! مردم جز هنگام یاس و نومیدی و خطر یادی از آن نمیکنند، با اینکه همچون شبحی همیشه و در همهجا با ما همراهی میکند و تنها گامی کوتاه با ما فاصله دارد، کافی است که انسان سر بگرداند و آن را بشناسد، کافی است که انسان قدم آهسته کند تا او پیش افتد. مرگ، یک فرشته سیاه، فرشته رحم، یک عامل مرموز. من میتوانم به کوچههای آشنا بروم، میدانم که او همراه من است، آنگاه گامی آهسته… و دیگر کار تمام است…»
«نور آتش بخاری روی میز افتاده و از آنجا به موهای او منعکس شده و هالهی طلایی دور سرش تشکیل میداد. نیمرخش در تاریکی و تنها پایین گردنش در روشنایی پیدا بود. لازم نبود تبسم کند تا در صورتش چال بیفتد، وقتی صحبت میکرد، مخصوصا در موقع ادای بعضی کلمات، در گونههایش گودی ظاهر میشد. در حالیکه انگشتان ظریف و باریکش را روی میز میکشید احساس کردم مرا دست انداخته و دلم را مثل «پَر» به هرسو میکشاند.»
«آه مرگ! مردم جز هنگام یاس و نومیدی و خطر یادی از آن نمیکنند، با اینکه همچون شبحی همیشه و در همهجا با ما همراهی میکند و تنها گامی کوتاه با ما فاصله دارد، کافی است که انسان سر بگرداند و آن را بشناسد، کافی است که انسان قدم آهسته کند تا او پیش افتد. مرگ، یک فرشته سیاه، فرشته رحم، یک عامل مرموز. من میتوانم به کوچههای آشنا بروم، میدانم که او همراه من است، آنگاه گامی آهسته… و دیگر کار تمام است…»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر