نیم کیلو باش ولی عاشق باش! (داستان های کوتاه و شگفت انگیز)

(مجموعه داستان های آموزنده و داستان های اخلاقی،نکته گویی و گزینه گویی ها)
نویسنده: سعید گل محمدی
289,900
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 240
شابک 9789642364701
تاریخ ورود 1392/01/19
نوبت چاپ 6
سال چاپ 1401
وزن (گرم) 255
قیمت پشت جلد 289,900 تومان
کد کالا 33409
مشاهده بیشتر
بخشی از کتاب
بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم، و بعضی دیگـر قصه می گویند تا ما بیدار شویم. کتاب «نیم کیلو باش ولی عاشق باش!» از این دست کتابها میباشد که شامل مجموعه ای از داستانها، حکایات، جملات الهام بخش برای افروختن شعله های عشق، محبت و مهر ورزی در درون و بهبود روابط میان فردی و خانوادگی است. امید که در جاده زندگی، خواندن این کتاب چراغی باشد برای رسیدن به اهدافتان، و زندگی تان را سراسر امید و روشنی بخشد. «باب» مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. برعکس، زنش «سارا» بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. سارا با خود می اندیشید:«خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه هم نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از سارا و باب کمک خواستند. سارا با محبت فراوان به همه ی آن ها کمک کرد، ولی باب چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد: «تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود.» مردم از سارا تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. سارا نپذیرفت، اما مردم اصرار می کردند که پول او را بازگردانند. سارا گفت: «اگر می خواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.» این حرف سارا به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت: «می دانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» باب، به فکر فرو رفت. سپس از سارا پرسید: «چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو برگردانند؟» سارا جواب داد: «مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو می کنند که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند می خواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند می خواهم که سال های زیادی زنده بمانی. کسی چه می داند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» باب از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است