ستاره ی دوردست (ادبیات بزرگان)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | روبرتو بولانیو |
مترجم | اسدالله امرایی |
قطع | پالتوئی |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 204 |
شابک | 9786222671815 |
تاریخ ورود | 1400/06/09 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 272 |
کد کالا | 106416 |
قیمت پشت جلد | 2,250,000﷼ |
قیمت برای شما
2,250,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
این کتاب به قلم شاعر و نویسندهی شیلیایی که از پیشگامان موج نوی داستاننویسی در آمریکای جنوبی بود و دستی در سیاست داشت به نگارش درآمده است. ستارهی دوردست به روایت زندگی سه شاعر جوان در شرایط سیاسی شیلی میپردازد آن هم از دید مردی که هیچگاه از سیاست دور نبوده، نویسندهای که صدای نسل خود خوانده میشود و او را ناسازگارترین نویسندهی آمریکای لاتین میدانند. روبرتو بولانیو همان نقشی را در ادبیات شیلی ایفا میکند که گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا، او نمادی است از مبارزه با دیکتاتوری و استعمار، کسی که با مرگی نابهنگام دنیا را ترک کرد و پس از مرگ به یکی از نویسندگان مطرح جهان مبدل گشت.
بخشی از کتاب
بعد از آن صدای قرچ عجیبی آمد، انگار یکی پا بگذارد روی حشرهای خیلی بزرگ یا بیسکویتی ریز، هواپیما دوباره ظاهر شد. باز هم از سمت دریا میآمد. دستها را میدیدم که به اشاره بلند شدند، آستینهایی چرک مسیر عبور هواپیما را نشان میدادند؛ صداها را میشنیدم، شاید هم باد بود، چون واقعا در آن لحظه، کسی جرئت نداشت حرف بزند. نوربرتو چشمهایش را محکم بسته بود، بعد باز باز کرد. شروع کرد، ای پدر ما که در آسمانی، گناهان برادرانمان را بر ما ببخشای و گناهان خودمان را بیامرز! ادامه داد، خدایا، ما فقط شیلیایی هستیم، بیگناه، بیگناه. با صدای بلند و رسا حرف میزد. همه شنیدند، البته. عدهای خندیدند. از پشت سرم متلکهای ضد مذهبی شنیدم. برگشتم ببینم چه کسی این حرفها را میزند. چهرههای زندانیان و زندانبانان تکیده و رنگپریده، عین گردونه بختآزمایی میچرخید. در مقابل، چهرهی نوربرتو ثابت بود. چهرهای دوستداشتنی که در خاک فرومیرفت. صورتش گاه و بیگاه مثل رسولی درمانده میشد که شاهد ظهور منجی هراسانگیزیست که سالها انتظارش را میکشیدند. هواپیما از بالای سر ما غرشکنان گذشت. نوربرتو آرنجهایش را سفت چسبید، انگار که از سرما یخ میزد.
یک لحظه خلبان را دیدم. این بار دست تکان نداد. انگار مجسمهای سنگی در کابین بود. آسمان تاریک میشد و شب خیلی زود همهچیز را در خود فرو میبرد. ابرها دیگر ارغوانی نبود، به سیاهی میزد، با رگههایی سرخ. برفراز کونسپسیون، پرهیب متقارن هواپیما لکهی جوهر رورشاخ را تداعی میکرد.
این بار، بالای جایی که به احتمال زیاد وسط شهر بود، با حروفی درشتتر فقط یک کلمه نوشت بیاموز. بعد، یک آن، انگار دچار تردید شد یا ارتفاع کم کرد، چیزی نمانده بود به بام ساختمانی بخورد، مثل اینکه خلبان موتور را خاموش کند. بخواهد درس علمی بدهد، اولین درسی که باید یاد بگیریم لابد همین بود. خیلی طول نکشید، شب و باد، حروف آخرین کلمه را زدود. بعد هواپیما غیب شد.
یک لحظه خلبان را دیدم. این بار دست تکان نداد. انگار مجسمهای سنگی در کابین بود. آسمان تاریک میشد و شب خیلی زود همهچیز را در خود فرو میبرد. ابرها دیگر ارغوانی نبود، به سیاهی میزد، با رگههایی سرخ. برفراز کونسپسیون، پرهیب متقارن هواپیما لکهی جوهر رورشاخ را تداعی میکرد.
این بار، بالای جایی که به احتمال زیاد وسط شهر بود، با حروفی درشتتر فقط یک کلمه نوشت بیاموز. بعد، یک آن، انگار دچار تردید شد یا ارتفاع کم کرد، چیزی نمانده بود به بام ساختمانی بخورد، مثل اینکه خلبان موتور را خاموش کند. بخواهد درس علمی بدهد، اولین درسی که باید یاد بگیریم لابد همین بود. خیلی طول نکشید، شب و باد، حروف آخرین کلمه را زدود. بعد هواپیما غیب شد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر