خواب شصت ساله رز (زیبای خفته در دنیای امروز)
(داستانهای آمریکایی،قرن20م،برنده جوایز ادبی 2012:گلدن داک،وردوس،ایزینگلاس،هال کلمنت)
موجود
ناشر | ایران بان |
---|---|
مولف | آنا شی هان |
مترجم | مریم رحیمی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 306 |
شابک | 9786001881510 |
تاریخ ورود | 1393/03/05 |
نوبت چاپ | 9 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 234 |
کد کالا | 37860 |
قیمت پشت جلد | 2,700,000﷼ |
قیمت برای شما
2,700,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
رزالیند پس از 62 سال از خواب بیدار میشود درحالیکه دنیای اطرافش کاملا تغییر کرده است. پدر و مادر و عشق اولش در این تغییر مردهاند و حالا که رز وارث گمشدهی یک امپراطوری بینسیارهای است به آیندهی ناشناختهای پرتاب شده...
او مدتها تنها بوده، از عصر تاریکی تا زمانی که بار دیگر دنیا را دیده کسی به جایی که قرار داشته پا نگذاشته و حالا یک اتفاق، دستگاه سکونش را به کار انداخته و پروسهی احیاشدن عمل کرده. رزالیند اکنون در دنیایی عجیب زندگی میکند و تمام انسانهای عزیز گذشتهاش را از دست داده است.
او مدتها تنها بوده، از عصر تاریکی تا زمانی که بار دیگر دنیا را دیده کسی به جایی که قرار داشته پا نگذاشته و حالا یک اتفاق، دستگاه سکونش را به کار انداخته و پروسهی احیاشدن عمل کرده. رزالیند اکنون در دنیایی عجیب زندگی میکند و تمام انسانهای عزیز گذشتهاش را از دست داده است.
بخشی از کتاب
در محیطی پر از صداهای عجیب و غریب بیدار شدم. به پشت خوابیده بودم. پارچه خنکی را زیر انگشتهایم حس میکردم. بوی آشنایی به مشامم میخورد. بوی داروی ضدعفونی و بیماری... بیمارستانها همیشه همین بود را میدادند. طبق عادت چنگ زدن به رویاهای سکونم چشمهایم را بسته نگه داشتم و آرام نفس کشیدم.
صدای مردانه پیرمردی را شنیدم که میپرسید: «دکترها چی میگن؟» صدا نگران به نظر میرسید. «نمیدونن باید به کی اطلاع بدن!» این بار صدای زنی به گوشم خورد. صدایی قاطع و مهربان که فورا به دلم نشست.
صدای دیگری حرف او را قطع کرد: «مسلما به من» صدا محکم و آمرانه بود.
«و دیگه کی؟»
صدای پیرتر گفت: «دختره هیچکسی رو نداره!»
صدای جوانتر جواب داد: «اون صاحب یونی کورپه.» ظاهرا منظورش من بودم.
«فکر کن از خواب بیدار بشی و بفهمی تنها وارث زنده یک امپراتوری بین سیارهای هستی.»
صدای مردانه پیرمردی را شنیدم که میپرسید: «دکترها چی میگن؟» صدا نگران به نظر میرسید. «نمیدونن باید به کی اطلاع بدن!» این بار صدای زنی به گوشم خورد. صدایی قاطع و مهربان که فورا به دلم نشست.
صدای دیگری حرف او را قطع کرد: «مسلما به من» صدا محکم و آمرانه بود.
«و دیگه کی؟»
صدای پیرتر گفت: «دختره هیچکسی رو نداره!»
صدای جوانتر جواب داد: «اون صاحب یونی کورپه.» ظاهرا منظورش من بودم.
«فکر کن از خواب بیدار بشی و بفهمی تنها وارث زنده یک امپراتوری بین سیارهای هستی.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر