دسته بندی : نمایشنامه

ولپن (کمدی در پنج پرده)

(نمایشنامه انگلیسی،قرن 16م)
نویسنده: بن جانسن
135,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 140
شابک 9786222019242
تاریخ ورود 1400/02/04
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 139
قیمت پشت جلد 135,000 تومان
کد کالا 102467
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«وُلپن» نمایشنامه‌ای پنج پرده‌ای است و هر پرده با حدود 6 یا 7 صحنه که هریک شخصیت‌های متفاوتی را به تماشاچی معرفی می‌کند، از یکدیگر متمایز شده‌اند. تنها شخصیت ثابت اکثر صحنه‌ها، وُلپن و مباشرش، مسکا هستند. دیگران در سیری دایره‌وار وارد ماجراها می‌شوند و بخشی از رذایل وُلپن را رو می‌کنند و می‌روند. اگرچه که خودِ آن‌ها نیز از صفات نکوهیده‌ی اخلاقی خالی نیستند و علت نزدیکی‌شان به او همین آلودگی‌های روحی است. گروه اندکی نیز هستند که قربانی فریبکاری وُلپن و مسکا شده‌اند و ندانسته پا در دام آن‌ها نهاده‌اند. صحنه هم همواره در محل حضور وُلپن برقرار است، جایی که در آن افراد همچون محکمه‌ای به رونمایی از خلأهای شخصیتی خود می‌پردازند. پرده‌ی آخر اما خود محکمه‌ای حقیقی است و بزنگاهی است که وُلپن در برابر تمامی قربانیان خود باید لب به دفاع بگشاید و توضیحی برای این همه شرارت خویش ارائه دهد. جانسن، وُلپن را از آدم‌های حاشیه‌ساز دربار پادشاهی بریتانیا الهام گرفته است. تُجاری که دامنه‌ی عمل و حوزه‌ی نفوذشان بسیار فراتر از دادوستدهای مالی معمول بوده و همچون سرطان شبکه‌ای از روابط گسترده و پیچ‌درپیچ و پنهان در دستگاه حاکمیت ساخته بوده‌اند. به همین خاطر قادر به خرید و فروش هر چیزی اعم از موقعیت‌های درباری و آدم‌های مختلف بوده‌اند. وُلپن تمام ثروت خود را مرهون سیاستی می‌داند که در روابطش با تمامی آدم‌ها به آن متوسل می‌شود. او برای اغوای هرکسی تدبیری می‌اندیشد و از دری وارد می‌شود. برای یک جوان جویای نام از جاه و مقام می‌گوید. برای یک بازرگان کهنه‌کار از سود کلان حرف می‌زند. برای زنی زیبا از سیل توجه طرفداران می‌گوید. ولپن گرچه ظاهری زیبا ندارد، همچنان که ریچارد سوم شکسپیر نداشت، اما برعکس ریچاد، زبانی طناز و خلق و خویی جذاب دارد. او اغلب حرف‌ها را به ایهام و استعاره و موزون می‌گوید و مخاطب را بر سر ذوق می‌آورد.
بخشی از کتاب
مسکا آخ! ارباب دلم به حالش می‌سوزد. وُلپن دلت به حال طلای من می‌سوزد؟ چرا؟ مسکا برای اینکه درین زندان زیر زنجیر نگاهش داشته‌اید. وُلپن تو می‌خواهی آزادش کنی؟ مسکا آخ! اگر می‌توانستم درِ این قفس را می‌شکستم، پروبالش را وا می‌کردم و پروازش می‌دادم. وُلپن ای احمق! پروازش می‌دادی؟ بعد از آنکه برای زنجیر کردنش این همه زحمت کشیده شده؟ پروبالش را وا می‌کردی؟ راستی احتیاج هم دارد، مثل اینکه بی‌پروبال نمی‌تواند پرواز کند! آخ! تو نمی‌دانی پول چیه! نمی‌دانی چطور باید با آن رفتار کرد!... صبر کن ببینم. خیال کن... اما فقط خیال! خیال کن من تمام این‌ها را به تو بخشیدم، بگو ببینم چه‌کار می‌کنی.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است