دسته بندی : رمان خارجی

کسی که می شناسیم

(داستان های کانادایی،قرن 21م)
نویسنده: شاری لاپنا
240,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 278
شابک 9786222351212
تاریخ ورود 1402/11/07
نوبت چاپ 3
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 278
قیمت پشت جلد 240,000 تومان
کد کالا 130098
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
داستان کتاب کسی که می‌شناسیم در یکی از محله‌های خلوت حومه‌ی نیویورک رخ می‌دهد. نوجوانی بی‌اجازه وارد خانه‌ی همسایه‌ها شده و حتی کامپیوترهای آن‌ها را هم گشته است. حالا او همه‌ی رازهای آن‌ها را می‌داند و حتی شاید بعضی از آن‌ها را به اشتراک بگذارد. این پسر کیست و پی به چه رازهایی برده است؟ پس از آنکه دو نامه‌ی بی‌نام‌ونشان برای همسایه‌ها ارسال می‌شود، زمزمه‌ها درگرفته و شک‌ها برانگیخته می‌شود. زمانی تنش‌ها به اوج خود می‌رسد که جسد زنی پیدا می‌شود. چه کسی او را کشت؟ چه کسی راز این قتل را به یدک می‌کشد؟ ساکنان محله حاضرند چه اقداماتی برای حفظ اسرارشان انجام دهند؟ در این محله تنها زنان و مردان نیستند که عادت به بازی‌های پیچیده دارند. هر شخص و هر خانواده‌ای رازی برای پنهان‌کردن دارد. هیچ‌گاه به‌راستی درک نخواهی کرد هرکس برای حفظ رازهایش تا کجا مرزها را جابه‌جا می‌کند. «هیچ‌کس نمی‌تواند مثل شاری لاپنا ترس و پارانویا در یک محله‌ی حومه‌ی شهری را به تصویر بکشد. کتاب جدید او شما را به خوردن ناخن‌هایتان واخواهد داشت.» روث ور
بخشی از کتاب
همین نیم ساعت پیش که او را بیدار کرد پتو را روی سرش کشید. می‌داند پسرش متنفر است او را از خواب بیدار کنند اما اگر او را به حال خودش رها کند تمام روز را می‌خواهد بخوابد؛ خوب بعدش چی؟ تعطیلات آخر هفته اجازه می‌دهد کمی استراحت کند؛ اما خدای من، الآن بعدازظهر است. سعی کرد آرام او را بیدار کند: «رالی، ساعت از دو گذشته، بلند شو.» از اینکه هر روز کلی انرژی باید صرف کند تا این پسر را بیدار کند و عصبانی هم نشود خسته شده است. از جایش تکان نخورد. الیویا همان‌جا ایستاده و به او نگاه می کند. حس پیچیده‌ای‌ست؛ هم دوستش دارد و هم خسته شده است. پسر خوبی‌ست. یک پسر باهوش اما دانش‌آموزی بی‌انگیزه. خیلی دوست‌داشتنی‌ست. فقط تنبل است؛ نه تنها خودش بیدار نمی‌شود بلکه تکالیفش را هم انجام نمی‌دهد. بدون غرولند او در مرتب کردن به هم ریختگی خانه هم کمکی نمی‌کند. تازه به او می‌گوید متنفر است که او دائم غر می‌زند. خوب، او هم متنفر است. به او می‌گوید اگر همان بار اولی که کاری از تو می‌خواهم انجام بدهی نیازی به تکرار نیست؛ اما گوشش بدهکار نیست. رفتار او را به حساب شانزده سالگی‌اش می‌گذارد. شانزده سالگی بدترین دوران است و پسرها مادرها را در این سن می‌کشند. به هجده یا نوزده سالگی که برسند بزرگ‌تر می‌شوند؛ شخصیت بهتری پیدا می‌کنند؛ بهتر رفتار می‌کنند و مسئولیت‌پذیرتر می‌شوند. «رالی! بسه دیگه، بلند شو.» بازهم از جایش تکان نخورد؛ حتی غرولند هم نکرد که متوجه حضورش شده است. تلفن همراهش را دید که روی میز کنار تخت گذاشته است. بیدار نمی‌شود، باشد مشکلی نیست. تلفنش توقیف می‌شود تا دفعه بعد به موقع بیدار شود. قبل از اینکه چشمش را باز کند دستش را دراز می‌کند تا آن را پیدا کند. تلفنش را برداشت و در را پشت سرش کوبید. تلفنش را پیدا نکند عصبانی می‌شود. خب بشود، او هم عصبانیست. به آشپزخانه برگشت و تلفنش را روی پیشخوان گذاشت.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است