الکترا
(داستان های انگلیسی،قرن 21م)
موجود
ناشر | میلکان |
---|---|
مولف | جنیفر سنت |
مترجم | حسین حضرتی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 319 |
شابک | 9786222544850 |
تاریخ ورود | 1402/09/09 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 244 |
کد کالا | 128385 |
قیمت پشت جلد | 2,290,000﷼ |
قیمت برای شما
2,290,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
توضیح دیگری وجود ندارد. خاندان آترنوس نفرین شدهاند. نسل از پی نسل جنایت و خونخواهی آنها را به تباهی کشانده است. این کتاب داستان زندگی سه زن است؛ وقتی که سرنوشتشان به این نفرین گره میخورد:
کلوتمنسترا، خواهر هلن و همسر آگاممنون. امید او برای دورکردن نفرین بر باد میرود وقتی که پاریس الابالی خواهرش را با خود به تروی میبرد. همسرش ارتشی عظیم را برای بازپسگرفتن هلن به راه میاندازد و تصمیم میگیرد به هر قیمتی شده در این جنگ پیروز شود.
کاساندرا، شاهزادهی تروی. او را آپولون نفرین کرده است که آینده را ببیند اما هیچکس پیشýبینیهایش را باور نکند. کاساندرا میداند که شهر سقوط خواهد کرد اما کاری از دست او ساخته نیست.
الکترا، کوچکترین دختر کلوتمنسترا و آگاممنون. او از خوی وحشی و خونریز خاندانش وحشتزده و گریزان است. اما آیا میتواند از این نفرین خود را خلاص کند یا سرنوشت او هم با ستیز و جنون عجین شده است؟
کلوتمنسترا، خواهر هلن و همسر آگاممنون. امید او برای دورکردن نفرین بر باد میرود وقتی که پاریس الابالی خواهرش را با خود به تروی میبرد. همسرش ارتشی عظیم را برای بازپسگرفتن هلن به راه میاندازد و تصمیم میگیرد به هر قیمتی شده در این جنگ پیروز شود.
کاساندرا، شاهزادهی تروی. او را آپولون نفرین کرده است که آینده را ببیند اما هیچکس پیشýبینیهایش را باور نکند. کاساندرا میداند که شهر سقوط خواهد کرد اما کاری از دست او ساخته نیست.
الکترا، کوچکترین دختر کلوتمنسترا و آگاممنون. او از خوی وحشی و خونریز خاندانش وحشتزده و گریزان است. اما آیا میتواند از این نفرین خود را خلاص کند یا سرنوشت او هم با ستیز و جنون عجین شده است؟
بخشی از کتاب
تردیدم نیست جایی در این قصر، مادرم پرسهزنان نگاه در دل تاریکی دوخته. با پاهای لطیفش پوشیده در سندلی ظریف، با گیسوانی بهپشتبسته با روبانی سرخ، معطر به برگ گل و روغنهای خوشبو و با پوستی نرم و تابنده در مهتاب، هماره خاموش است. از سراچهام برون نمیروم، مبادا مادر را ببینم. برمیýخیزم و سوی پنجرهی باریکی میروم که دیوار سنگی را گشوده. آرنج بر هره میآسایم و منظرهی بیرون را نظارهگر میشوم. انتظار دیدن هیچچیزم نیست، هیچچیز، مگر خوشهای ستاره؛ اما در این حال، بر فراز کوهی دور، شعلهای میبینم و دورتر از آن شعلهای دیگر. زنجیرهای از آتش به سوی موکنای برپاست. دلم در سینه میکوبد. کسی پیغامی فرستاده و ما جملگی یک خبر را چشمبهراهیم.
نزدیکتر آتشی دیگر شعله میکشد و پارههای سرخش به آسمان میرود. اشک در چشمانم حلقه میزند. شعلهها را میبینم و باور نمیآورم. چون معنای این نشانهها را درمییابم، وجود من نیز شعلهور میشود.
تروی فروافتاده.
پدر به خانه باز میگردد.
نزدیکتر آتشی دیگر شعله میکشد و پارههای سرخش به آسمان میرود. اشک در چشمانم حلقه میزند. شعلهها را میبینم و باور نمیآورم. چون معنای این نشانهها را درمییابم، وجود من نیز شعلهور میشود.
تروی فروافتاده.
پدر به خانه باز میگردد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر