دلشاد (کتاب گرسنگی و سیری)
(داستان های عربی،قرن 21م،عمان)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | بشری خلفان |
مترجم | اصغر علی کرمی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 360 |
شابک | 9786222673741 |
تاریخ ورود | 1402/08/27 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 411 |
کد کالا | 128105 |
قیمت پشت جلد | 3,250,000﷼ |
قیمت برای شما
3,250,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
هشدار!
آنچه در صفحات پیش رو میخوانید،
فقط در مخیلهی نویسنده اتفاق افتاده است،
و از حالا تا همیشه در مخیلهی شما باقی خواهد ماند!
اما ممکن است برخی نامها با نامهایی در واقعیت مشابه باشد که هیچ قصد و نیتی در پس آن نبوده است.
داستان این کتاب با روایت فردی آغاز میشود که گویا از کودکی او را شوم و بدقدم میدانستند، زیرا پدرش با تولد او از تشنگی هلاک شد. نام او را فرحان گذاشتند، یعنی خوشحال، تا از این طریق از بدقدمیاش بکاهند. او در ابتدا شرحی از کودکیاش ارائه میدهد، از تصمیمی که برای زندگی پساز مرگ مادرش داشته، از لقبی که مردم او را با آن میخواندند و...
آنچه در صفحات پیش رو میخوانید،
فقط در مخیلهی نویسنده اتفاق افتاده است،
و از حالا تا همیشه در مخیلهی شما باقی خواهد ماند!
اما ممکن است برخی نامها با نامهایی در واقعیت مشابه باشد که هیچ قصد و نیتی در پس آن نبوده است.
داستان این کتاب با روایت فردی آغاز میشود که گویا از کودکی او را شوم و بدقدم میدانستند، زیرا پدرش با تولد او از تشنگی هلاک شد. نام او را فرحان گذاشتند، یعنی خوشحال، تا از این طریق از بدقدمیاش بکاهند. او در ابتدا شرحی از کودکیاش ارائه میدهد، از تصمیمی که برای زندگی پساز مرگ مادرش داشته، از لقبی که مردم او را با آن میخواندند و...
بخشی از کتاب
اندکی پیش از غروب آفتاب به محلۀ خودمان برمیگشتم که همه مرا «آبآورده» صدا میکردند، و من که نمیدانستم چگونه این نام را به ارث بردهام جواب آنها را میدادم. درواقع این نام را پذیرفته بودم، همانطور که نبودن پدرم را پذیرفته بودم.
مادرم به من گفته بود پدرم چند ماه قبل از به دنیا آمدن من مُرد و مرگ او باعث شد مردم مسقط گرفتار بیآبی شوند، چون چشمۀ «النل» بعد از آنکه چوپانها جنازۀ پدرم را پیدا کرده بودند، شور شده بود. جنازۀ پدرم را زیره درختچهای در نمکزار پیدا کرده بودند که از بین رفته بود و او را از طنابی که با لیف خرما بافته بود و همیشه به کمرش میبست، شناخته بودند.
اما هیچکس حرف مادرم را باور نمیکرد. خودم وقتی بزرگ شدم به چشمۀ النل رفتم و دیدم آبش شیرین است. هیچکس هم به یاد نمیآورد که روزی پدری داشتهام.
معنای «آبآورده» را وقتی بزرگتر شدم فهمیدم و متوجه شدم لحن کسانی که با آن صدایم میکنند، هنگام گفتن این کلمه فرق میکند. سرِ همین با سعید بن ناصر دعوا کردم و بچههای دیگر بر سرم ریختند و مرا به باد مشت و لگد گرفتند و جنازهام را جلوی خیمهمان انداختند. خون از دماغ و دهانم جاری بود. مادرم از دور نگاه میکرد و دخالتی نداشت. اما بعد که بچهها رفتند، مشتی خاک برداشت و روی زخمهایم ریخت.
مادرم به من گفته بود پدرم چند ماه قبل از به دنیا آمدن من مُرد و مرگ او باعث شد مردم مسقط گرفتار بیآبی شوند، چون چشمۀ «النل» بعد از آنکه چوپانها جنازۀ پدرم را پیدا کرده بودند، شور شده بود. جنازۀ پدرم را زیره درختچهای در نمکزار پیدا کرده بودند که از بین رفته بود و او را از طنابی که با لیف خرما بافته بود و همیشه به کمرش میبست، شناخته بودند.
اما هیچکس حرف مادرم را باور نمیکرد. خودم وقتی بزرگ شدم به چشمۀ النل رفتم و دیدم آبش شیرین است. هیچکس هم به یاد نمیآورد که روزی پدری داشتهام.
معنای «آبآورده» را وقتی بزرگتر شدم فهمیدم و متوجه شدم لحن کسانی که با آن صدایم میکنند، هنگام گفتن این کلمه فرق میکند. سرِ همین با سعید بن ناصر دعوا کردم و بچههای دیگر بر سرم ریختند و مرا به باد مشت و لگد گرفتند و جنازهام را جلوی خیمهمان انداختند. خون از دماغ و دهانم جاری بود. مادرم از دور نگاه میکرد و دخالتی نداشت. اما بعد که بچهها رفتند، مشتی خاک برداشت و روی زخمهایم ریخت.
نظرات
اصغر علی کرمی
4 ماه پیش
از شما ممنونم
کالا مرتبط
موارد بیشتر