دسته بندی : رمان خارجی

داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)

(داستانهای روسی،قرن 19م)
مترجم: آبتین گلکار
100,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 112
شابک 9789642090051
تاریخ ورود 1393/02/24
نوبت چاپ 13
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 77
قیمت پشت جلد 100,000 تومان
کد کالا 37513
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
داستان ملال‌انگیز روایتی از زندگی ملال‌انگیز پیرمردی پرافتخار و پروفسوری موفق است که بر خلاف وجهه‌ی اجتماعی جذابی که دارد، زندگی شخصی‌اش چنگی به دل نمی‌زند. همسر او هر روز کنارش می‌نشیند و حرف‌هایی تکراری را بازگو می‌کند، حرف‌هایی پیرامون قیمت نان و مخارج فرزندشان و سلامتی‌اش و... . مرد هرچند تلاش می‌کند تا تابلوی زیبای زندگی‌اش را بدون نقص به پایان برساند اما شرایط زندگی و کسالت‌هایی که دارد، مانع از موفقیتش می‌شود. وجود دختر جوانی به نام کاتیا و علاقه‌ی پیرمرد به او، درحالی‌که بقیه‌ی اعضای خانواده‌اش از دخترک متنفرند، وجه دیگری از زندگی مرد را شکل می‌دهد.
بخشی از کتاب
روز من با ورود زنم آغاز می‌شود. او با دامن، موهای ژولیده، ولی دست و روی شسته، و با بوی عطر گل و قیافه‌ای وارد می‌شود که انگار اتفاقی آمده و هر بار هم یک جمله را تکرار می‌کند: «ببخشید، من فقط یک لحظه… باز هم خوابت نبرده؟» سپس چراغ را خاموش می‌کند، نزدیک میز می‌نشیند و شروع می‌کند به حرف‌زدن. من پیشگو نیستم، ولی پیشاپیش می‌دانم که صحبت او درباره‌ی چه موضوعی خواهد بود. هر روز صبح همین است. معمولا پس از آن‌که با نگرانی جویای سلامتی‌ام می‌شود، ناگهان به یاد پسرمان می‌افتد که در ورشو خدمت افسری می‌کند. بیستم هر ماه که بگذرد، ما پنجاه روبل برایش می‌فرستیم. این موضوع اصلی صحبت ماست... تجربه‌ی هر روزه می‌توانست زنم را به این نتیجه برساند که صحبت دائم درباره‌ی هزینه‌ها موجب پایین‌آمدن آن‌ها نمی‌شود، ولی زن من تجربه را به رسمیت نمی‌شناسد و هر روز صبح بدون استثنا هم درباره‌ی پسرمان صحبت می‌کند، هم درباره‌ی این‌که شکر خدا قیمت نان پایین آمده، ولی قند دو کوپک گران شده، و همه‌ی این‌ها هم با لحنی که انگار دارد خبر تازه‌ای را به اطلاع من می‌رساند. من گوش می‌دهم و بی‌اراده سر تکان می‌دهم و احتمالا به دلیل بی‌خوابی دیشب، افکار غریب و بی‌موردی به سرم هجوم می‌آورد. به زنم نگاه می‌کنم و مثل بچه‌ها حیرت‌زده می‌شوم. با سردرگمی از خودم می‌پرسم: واقعا این زن پیر و چاق و دست‌وپاچلفتی، با این حالت ابلهانه و دغدغه‌های پیش‌پاافتاده و نگران یک لقمه نان، با نگاهی که فکر همیشگی به قرض‌ها و نیازها بی‌فروغش کرده، زنی که فقط می‌تواند درباره‌ی هزینه‌ها حرف بزند و فقط ارزانی می‌تواند لبخند بر لبش بنشاند، این زن واقعا زمانی همان واریای باریک‌اندامی بوده که من عاشقانه دوستش داشتم؟ دوستش داشتم به خاطر تیزهوشی‌اش، به خاطر روح پاکش، زیبایی‌اش، و همانند عشق اتللو به دِزدِمونا، به خاطر «همدردی»اش با علم و دانش من؟ واقعا این همان واریا، زن من، است که زمانی پسری برای من زاییده بود؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است