پیله ور،خیاط،سرباز،جاسوس
(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | قطره |
---|---|
مولف | جان لوکاره |
مترجم | مهوش عزیزی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 496 |
شابک | 9786001199400 |
تاریخ ورود | 1402/06/11 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 600 |
کد کالا | 126254 |
قیمت پشت جلد | 4,100,000﷼ |
قیمت برای شما
4,100,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
آنچه رمانهای لوکاره، و بهویژه پیلهور، خیّاط، سرباز، جاسوس، را جذّاب میکند چیرگیِ نویسنده و اهلیتش بر موضوعی است که روایت میکند؛ مثلا زبانِ فنّیِ کارکنانِ حیطهی اطّلاعات بسیار دقیق نقل میشود. خوانندهی رمان در بخشِ بزرگی از کتاب درگیرِ گروهی از کارمندانِ اطّلاعاتی است که نامِ «سیرک» را بر خود گذاشتهاند، درگیرِ طرزِ رفتار و ارتباطات و خیانتهای آنها، و ازاینرو باید شکیبایی از خود نشان دهد. عدمِقطعیت همهجا را فراگرفته است و هم بر کاراکترها سایه انداخته است و هم بر خواننده. به نظر میرسد عاملی در حلقهی سیرک نفوذ کرده است و هیچکس هیچ سرنخی ندارد. مهارِ اوضاع دارد از دست خارج میشود. به کسی در یک مدرسهی پسرانه از پشت تیر زدهاند و از سرِ راه برش داشتند، ولی این هم معلوم نیست کارِ که بوده است. جُرج اسمایلی شخصیتِ اصلیِ این داستانِ پُرگره است که هم در عشق و هم نفرت شکستخورده محسوب میشود؛ به نظر میرسد کارش در روابطِ عاطفی و شغلی تمام شده باشد. مثلثِ عشقیای که میانِ او و همسرش و یکی از همکاران سرشناس و تودلبرو و کاربلدش شکل گرفته بود با سردیِ همسرش، آن، نسبت به او به پایان رسیده است. همهی این رابطهها و ناکامیها و خیانتها اوضاع را بغرنجتر از حدّ انتظار میکند، ولی چیزِ دیگری نمیشود از جهانِ ویژهی لوکاره چشم داشت: احساسِ مهلکِ سرگشتگیِ روحی، ملالِ کُشندهی میانسالی، و وادادن دربرابرِ این نبردِ بیامان برای زنده ماندن. داستان داستانِ درونِ سردِ کسانی است که در جبههی نیکی جنگیدهاند، خوب هم جنگیدهاند، امّا نصیبشان فقط تلخی و سرخوردگیِ باختن در نبردِ زندگیِ خصوصیشان بوده است. بازیِ کثیف و پرحیلهای است زندگی، و به نظر میرسد کمتر کسی مانندِ لوکاره پیچوخمهایش را میشناسد و میتواند با چنین گیراییِ کارآمد و خاص و پوشیدهای بیانش کند.
بخشی از کتاب
در واقع، اگر سرگرد دوور پیر بهطور غیرمنتظره در مسابقات تانتون نمرده بود؛ جیم اصلا به مدرسهی آقای ترزگود نمیآمد. او وسط ترم، بدون مصاحبه آمد. اواخر ماه مه بود ولی از وضع هوا اصلا نمیشد این را حدس زد. او از طریق یکی از آژانسهای مشکوکی که تخصصشان تأمین جانشین معلمان برای مدارس پیشدانشگاهی بود، برای ادامهی کار تدریس دوور پیر معرفی شد، تا زمانی که آدم مناسبی پیدا شود. ترزگود به اتاق معلمان گفت: «یک زبانشناس»، «یک اقدام موقتی»، و با حالتی دفاعی کاکلش را از پیشانی کنار زد: «پریدو» او اسم را هجی کرد: «پ ـ ر ـ ی ـ د ـ ...» زبان فرانسه یکی از موضوعاتی نبود که ترزگود تدریس میکرد، در نتیجه او به تکه کاغذی که در دست داشت نگاهی انداخت: «ـ و اسم کوچک: جیم. فکر میکنم او تا ماه ژوئیه مشکل ما را خیلی خوب حل کند.» معلمان دیگر مشکلی در تعبیر علامتها نداشتند. جیم پریدو یکی از آن مردان سفیدپوست فقیر جامعهی معلمان بود. او به همان گروه مفلوک مرحوم خانم لاودی تعلق داشت که کتی از پوست برهی ایرانی داشت و به نیابت، الهیات ابتدایی را تدریس میکرد، تا وقتی چکهایش برگشت خورد، یا مرحوم آقای مالتبی، پیانوزنی که از سر تمرین گروه کر احضار شده بود تا به پلیس در تحقیقاتشان کمک کند و تا جایی که کسی میدانست، هنوز هم داشت به آنها کمک میکرد، چون صندوق وسایل شخصیاش هنوز در زیرزمین منتظر دریافت دستورات او برای فرستادن آن بود. چندین نفر از معلمان، بهخصوص مارجوری بنکز، طرفدار این عقیده بودند که صندوق باید باز شود. آنها میگفتند این صندوق حاوی گنجهای معروف گمشده است: مثل قاب عکس نقرهی آپراهامیان با عکس مادر لبنانیاش، یا چاقوی جیبی سوئیسی چندکارهی بست ـ اینگرام، یا ساعت سرپرستار. اما ترزگود با قاطعیت درخواست باز کردن صندوق را رد کرده بود. از زمانی که او مدرسه را از پدرش به ارث برده بود، تنها پنج سال میگذشت اما این سالها به او آموخته بودند که بعضی چیزها بهتر است پنهان باقی بمانند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر