و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
درباره کتاب
این کتاب سفرنامه است و سفرنامه نیست. سفرنامه است چون بههرحال، سفر و وقایع سفر را روایت میکند؛ و سفرنامه نیست چون راوی خلافِ سنتِ سفرنامههای متعارف، به جای هیجانزدگی و عجله برای رسیدن، هر جا مجالی بیابد، از هیاهوی جهان و شتابِ سفر کناره میگیرد تا تأنی و تأمل پیشه کند و به درکِ عمیقتری از «سیر و سفر»، چه در بیرون و چه در درون، برسد. نویسنده در روایتهای جستارگونِ خود، سفر و کولهگردی در ایران و نپال و افغانستان و ترکیه و روسیه و فرانسه و ایتالیا را دستمایهای کرده برای گزارش اوضاع و احوال جوامع انسانی و، مهمتر از آن، تأمل در احوال خود؛ کاری شبیه آنچه در نقد ادبی به «خودمردمنگاری» معروف است. مهزاد الیاسی بختیاری، بیش از سفرنگاری، «سفراندیشی» کرده و در جستارهایش دربارهی سفر، بیرون و درون را چنان با هم آمیخته که تصویر و تفسیری نو شکل بگیرد. با این حساب، کتاب او تلاشی است برای فهم احوال و تفسیر رویدادهای پیرامون خود، در پرتوی آنچه نویسنده در پهنهی وسیعترِ جهان تماشاگرش بوده است.
مهزاد الیاسی بختیاری دانشآموختهی کارشناسی و کارشناسی ارشد انسانشناسی از دانشگاه تهران است و در پیشینهی کاریاش ویرایش، روزنامهنگاری و انتشار مقالات و مطالب فراوانی به زبانهای فارسی و انگلیسی در مطبوعات به چشم میخورد. او در کنار سفرهای متعدد، در رسانههای مختلف نوشته و بخشی از تأملاتش در سفر و دربارهی سفر را در کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» گردآوری کرده است. او در مواجهه با دنیای پیرامونش به بازتعریف نسبت خود، نه فقط با ناشناختهها و غریبهها که با «من» معاصر جوان ایرانی پرداخته و مؤلفههای امروزیِ ایرانیبودن را مد نظر قرار داده است.
مهزاد الیاسی بختیاری دانشآموختهی کارشناسی و کارشناسی ارشد انسانشناسی از دانشگاه تهران است و در پیشینهی کاریاش ویرایش، روزنامهنگاری و انتشار مقالات و مطالب فراوانی به زبانهای فارسی و انگلیسی در مطبوعات به چشم میخورد. او در کنار سفرهای متعدد، در رسانههای مختلف نوشته و بخشی از تأملاتش در سفر و دربارهی سفر را در کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» گردآوری کرده است. او در مواجهه با دنیای پیرامونش به بازتعریف نسبت خود، نه فقط با ناشناختهها و غریبهها که با «من» معاصر جوان ایرانی پرداخته و مؤلفههای امروزیِ ایرانیبودن را مد نظر قرار داده است.
بخشی از کتاب
«هر جا خطر هست، امیدِ نجات هم همانجاست. هر جا ترس هست، شجاعت هم هست. درون وحشت بودن فرق دارد با ترسیدن. لحظهدر وحشت کش میآید و به ابدیت وصل میشود؛ به همانجایی که منزلش است. در تمام آن دقایقی که در جادهی تاریک جنگلی راه میرفتم، آنقدر ترسیده بودم که دیگر نمیترسیدم. در عوض، مثل یک حیوان، بینهایت هشیار بودم. حرکت برگ درختان، صدای زنجرهها، سرمای قطرات شبنم و تمام تکانهای موجودات اطرافم را میدیدم. گذشته و آیندهای در کار نبود. لحظه میمرد و رجعت میکرد. در دلِ ترس بودن تبدیلم کرده بود به حیوانی هشیار. اراده کرده بودم افسار اتفاقات را بهتنهایی در دست بگیرم. باید لحظه را از آن دنیایِ پرآشوب بیرون میکشیدم و میرساندم به دنیایی آرامتر.»
نظرات
ع.مندجین
5 ماه پیش
چرا این کتاب الکترونیکی اش تو اپ های مختلف نیست ؟!!
کالا مرتبط
موارد بیشتر