دسته بندی : نمایشنامه

عشق لرزه

(نمایش نامه فرانسوی،قرن 20م)
مترجم: شهلا حائری
135,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 128
شابک 9789643418281
تاریخ ورود 1398/05/02
نوبت چاپ 18
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 154
قیمت پشت جلد 135,000 تومان
کد کالا 80289
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
اریک امانوئل اشمیت در «عشق‌لرزه» همچون همیشه دست روی پیچیده‌ترین جنبه‌های حیات آدمی می‌گذارد. در اینجا اشمیت روی روابط عاطفی بین زن و مرد متمرکز شده است و به مسئله‌ی تغییر در این روابط می‌پردازد. چرا عشق مستعد آن است که به واسطه‌ی تغییر ناگهانی احساسات افراد، در اندک زمانی جای خود را به نفرت بدهد؟ اشمیت در این نمایشنامه‌ی فوق‌العاده جذاب به ما نشان می‌دهد که چگونه وقتی کاخ آرزوهای انسان فرو می‌ریزد؛ تنها زندگی او نیست که تحت‌تاثیر قرار می‌گیرد، بلکه اطرافیان نیز از تبعاتش بی‌نصیب نمی‌مانند. به‌این‌ترتیب در «عشق‌لرزه» اشمیت از تغییر احساسی سخن گفته است که همه‌ی ما در طول زندگی، ممکن است آن را تجربه کرده باشیم. همین ویژگی نمایشنامه‌های اشمیت به‌واسطه‌ی پرداختن به مضامین انسانی و نزدیک‌شدن به خواست‌ها و نیازهای درونی انسان، آن‌ها را به آثاری فارغ از زمان و مکان بدل ساخته است و این کیفیت جهان‌شمول از جذابیت‌های مهم آثار اوست که در اینجا به‌واسطه‌ی مایه‌های عاشقانه‌ی داستان پرکشش‌تر نیز شده است. دیان، به لحاظ اجتماعی و شغلی زنی موفق است، اما در جلب عشق ریچارد چندان موفق نیست. دیان در برابر بی‌توجهی‌های ریچارد به‌جای آنکه پرده از عشق خود برداشته و خالصانه آن را ابراز کند. رفتاری غرورآمیز را در پیش می‌گیرد. سرپوش‌گذاشتن بر عشق و مهار آن احساسات با کنش‌هایی مغایر با حقیقت، زلزله‌ای در احساسات درونی او به وجود می‌آورد که ناشی از عشق است؛ اما منجر به تنفر می‌شود. خود او برای تحقیر ریچارد پای زنی خیابانی را وسط می‌کشد. زنی خیابانی که عاشق شعر است و به‌دنبال عشق حقیقی و درست می‌گردد. فقر و بیچارگی بر زندگی این زن سایه انداخته و آن را برایش دشوار کرده؛ اما صداقت و انسانیت گوهری‌ست که عشق درآن زاده می‌شود و این داستان جذاب را به‌شکلی غیرمنتظره پیش می‌برد.
بخشی از کتاب
ریشارد: برمى‏گردم. فقط پنج دقیقه. زن با لبخند تسلیم‏آمیزى قبول مى‏کند که او برود. دیان: برو. ریشارد: (با دلسوزى) پنج دقیقه تاب مى‏آرى؟ دیان: شاید. ریشارد: قسم بخور. دیان: نه، عواقبش پاى خودت. تو چى؟ تو تاب مى‏آرى؟ ریشارد: سعى مى‏کنم. من یکى قسم مى‏خورم. مرد دور مى‏شود، خوش‏لباس است و وقار و اعتمادبه‏نفس مردانى را دارد که موردپسندند و خوب مى‏دانند که‏ دوستشان دارند. از طرف دیگر صحنه خانم پومره، مادر دیان، وارد مى‏شود و مى‏بیند که ریشارد دارد از سالن بیرون مى‏رود. خانم پومره: کجا داره مى‏ره؟ دیان: روزنامه بخره. خانم پومره: اى واى! باز هم یک جدایى؟ دیان: البته چنددقیقه‌ای. خانم پومره: (مى‏زند زیر خنده.) چه مصیبتى! من کمکت مى‏کنم که این عذاب رو تحمل کنى. (هر دو مى‏خندند.) آروم نفس بکش، خودت رو رها کن، فکر کن براى اینکه به دکه‏ى روزنامه‏فروشى برسه لازم نیست از کوچه رد بشه و یادت باشه که این اواخر هواپیماها زیاد روى شهر پاریس سقوط نمى‏کنن. خوبى؟ دیان با حالت بازیگوشانه‏اى تأیید مى‏کند، درحالى‏که خانم پومره محض تفریح حالت غمگینى به خود مى‏گیرد. خانم پومره: مى‏مونه روباه‏ها! آره! مردم زیاد فکرش رو نمى‏کنن، ولى هیچ بعید نیست که یک روباهى یک‌‏هو از باغى بپره بیرون و ساق پاى چپش رو گاز بگیره! شاید هم پاى راستش رو! دیان: (او هم با طنز به بازى ادامه مى‏دهد.) آره حق با توئه، آدم‏ها زیاد به این موضوع فکر نمى‏کنن. خانم پومره: در این صورت وقتى بر مى‏گرده زخمیه، چشم‏هاش از حدقه در اومده... دیان: ... آب دهنش سرازیره... خانم پومره: ... تب داره... دیان: ... مبتلا شده... خانم پومره: ... و بیماریش مسریه...
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است