#
#
دسته بندی : رمان خارجی

شگفتی های همه چیز فروشی نامیا

(داستان های ژاپنی،قرن 20م)
نویسنده: کیگو هیگاشینو
مترجم: محمد نوروزی
260,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 358
شابک 9786225667167
تاریخ ورود 1401/07/28
نوبت چاپ 7
سال چاپ 1403
تاریخ تجدید چاپ 14030820
وزن (گرم) 345
قیمت پشت جلد 260,000 تومان
کد کالا 116938
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
سه خلافکار به نام‌های آتسویا، شوتا و کوهی که برای فرار از دست پلیس، در مغازه‌ی همه چیز فروشی نامیا که مشخص است برای مدتی طولانی خالی از سکنه بوده، پنهان شده‌اند پس از شنیدن صدای جلنگ چیزی با یک پاکت نامه که از داخل شیار صندوق پستی روی کرکره به داخل می‌افتد، روبه‌رو می‌شوند. امکان ندارد که برای این خانه‌ی متروکه و قدیمی، آن هم در آن ساعت از شب نامه‌ای فرستاده شود. آن سه نفر که حسابی ترسیده‌اند برای شناسایی فرستنده‌ی نامه تصمیم به خواندن آن می‌گیرند و در کمال تعجب با درخواست کمک از سوی یک زن ورزشکار مواجه می‌شوند. شوتا و کوهی برخلاف آتسویا خودشان را در قبال نامه‌ای که بی‌اجازه باز کرده‌اند مسئول می‌دانند و تصمیم می‌گیرند که جواب نامه را بدهند. آن‌ها طبق اطلاعاتی که در یک مجله درباره‌ی همه چیز فروشی نامیا و ماجرای آن به دست آورده‌اند جواب نامه را در جعبه‌ی شیر جلوی خانه قرار می‌دهند و در کمتر از یک دقیقه جواب نامه‌شان را دریافت می‌کنند. اتفاقی خارق‌العاده که خبر از رازی قدیمی می‌دهد: اینجا یک مغازه‌ی معمولی نیست و صندوق پست و جعبه‌ی شیر آن به گذشته وصل‌اند. وقتی کسی در گذشته یک نامه داخل صندوق می‌اندازد، نامه در زمان حال به داخل مغازه می‌افتد. قضیه این است که افرادی از گذشته برای پیداکردن راه‌حل مشکلاتشان به آقای نامیا نامه می‌نویسند.
بخشی از کتاب
«دیدی چند لحظه پیش داشتم چی کار می‌کردم مگه نه؟» لحن صدای دختر اتهامی بود. «به نظرم رسید که یه نامه انداختی تو صندوق پست...» دختر اخم کرد و لبش را گزید و نگاهش را به کناری دوخت. سپس دوباره به کاتسورو نگاه کرد. «خواهش می‌کنم چیزی که دیدی رو فراموش کن. من رو هم همینطور.» «اما...» دختر خداحافظی کرد و آماده پدال زدن شد. «صبر کن. فقط یه سوال دارم. اون نامه‌ای که داخل صندوق انداختی... نیاز به نصیحت داری؟» دختر نگاه محتاطانه‌ای به کاتسورو انداخت. «کی داره این سوالو می‌پرسه؟» «یکی از دوستای این مغازه. وقتی بچه بودم از صاحب مغازه درخواست نصیحت می‌کردم...» «اسمت چیه؟» کاتسورو اخم‌هایش را در هم فشرد. «نباید قبل از پرسیدن اسم کسی، اسم خودتو بگی؟» دختر آهی کشید. «متاسفانه نمی‌تونم. و نامه برای درخواست نصیحت نبود. نامه‌ی تشکر بود.» «نامه‌ی تشکر؟» «حدود شش ماه پیش من درخواست نصیحت کردم و دقیقا همون چیزی که نیاز داشتم رو دریافت کردم. این نامه رو نوشتم تا برای زحماتی که کشیدن تشکر کنم.» «تو ازش سوال پرسیدی؟ یعنی از یه نفر تو این مغازه؟ نگو که اون پیرمرد هنوز اینجا زندگی می‌کنه!» کاتسورو به دختر و سپس به خانه نگاهی انداخت. دختر سرش را تکان داد. «مطمئن نیستم که اینجا زندگی می‌کنه یا نه. اما پارسال که یه نامه تو صندوق پست اینجا انداختم، روز بعد دوباره برگشتم و جواب نامه‌م رو تو جعبه‌ی شیر پیدا کردم.» یک جواب! حق با او بود. شب بیا و یک نامه به صندوق بینداز و روز بعد جوابش را در جعبه‌ی شیر پیدا کن. «کنجکاوم بدونم که هنوز نامه قبول می‌کنه یا نه.» «آره خدا می‌دونه. مدت زیادی گذشته از آخرین باری که نامه‌ی آخر رو برداشتم. حتی مطمئن نیستم که این نامه هم بهش می‌رسه یا نه. اما به امید اینکه بهش برسه این نامه رو نوشتم.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است