دسته بندی : رمان خارجی

درخشش

(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
نویسنده: جسیکا جونگ
310,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 302
شابک 9786225667143
تاریخ ورود 1401/06/29
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 304
قیمت پشت جلد 310,000 تومان
کد کالا 116441
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
درخشش داستان دختری هفده‌ساله را که مدت شش سال است به کمپ کارآموزی کمپانی سرگرمی دی بی وارد شده و به‌علت تفاوت‌ها و امتیازهایی که برای او قائل شده‌اند، مثل اینکه لازم نیست مانند بقیه‌ی کارآموزها هر روز هفته را به‌شکل 24ساعته در کمپ بماند، باعث شده رفتار بعضی از آن‌ها با او چندان جالب نباشد. ریچل نام شخصیت اصلی کتاب است، یک امریکایی- کره‌ای که هم‌زمان حسادت و نوعی حس تنفر را در دل هم‌دوره‌ای‌هایش ایجاد می‌کند. حضور موقت ریچل در کمپ هم از اصرار زیاد او به مادرش و تغییرنظر ناگهانی او حاصل شده و اگر چنین نبود، حتی اجازه آمدن به کمپانی را هم نداشت. حالا زمانی فرارسیده که دختر باید درخشش خود را به تماشا بگذارد، او خواننده‌ی خوبی است، اما باید توانایی این را داشته باشد که دیگران را متقاعد کند؛ اگر بتواند چنین کاری را انجام دهد، فرصت شروع رسمی فعالیت خوانندگی را به دست خواهد آورد و درغیراین‌صورت، برای سال‌ها چنین فرصتی را از دست خواهد داد و شاید در آن زمان دیگر برای همه‌چیز خیلی دیر شده باشد. چالشی که بیش از هرچیز ریچل را به مبارزه می‌خواند، ترس او از قرارگرفتن بر استیج، حفظ آرامش در برابر دوربین‌ها، شجاعت اجرا در مقابل دیگران و نشان‌دادن خود واقعی‌اش است.
بخشی از کتاب
با سر آستین‌های کتم بازی می‌کنم. پیش از اینکه به دفتر یوجین بیایم، خودم را شبیه به ساندرا بولاک در مت گالا تصور می‌کردم؛ یک گروه زن قوی و خفن پشت سرش بودند تا هوای او را داشته باشند، و فکر می‌کردم یوجین هم قرار است اینگونه از من حمایت کند. نفس عمیقی می‌کشم. «ما همه می‌دونیم که صدای مینا به اندازه‌ی کافی قوی نیست که بخواد با جیسن آهنگ بخونه. فکر کردم از خوندنم یه ویدیو بگیرم، اگه وایرال بشه، مدیرا بهش توجه می‌کنن و ممکنه یه شانس دیگه به من بدن.» یوجین ساکت است. من و آکاری هر دو به جلو خم شده و منتظریم. «این مسخره‌ترین ایده‌ایه که تابه‌حال شنیدم.» شانه‌هایم خم می‌شوند. پذیرش چنین جوابی از طرف هشت یار اوشن من واقعا سخت است. یوجین چشمانش را باریک می‌کند و می‌گوید: «آزمون تو فقط مسخره نبود، بلکه فاجعه بود، ریچل.» در صندلی‌ام فرومی‌روم اما حرف یوجین هنوز تمام نشده است. «تو شیش ساله که توی دی بی هستی. می‌دونی قوانین اینجا چیه. هیچ‌کس مجبورت نمی‌کنه اینجا بمونی. خودت باید انتخاب کنی. خودت باید بخوای. وقتی حتی می‌شنوم که توی کلاس رسانه نمی‌تونی دو کلمه حرف بزنی، چطور می‌خوای قبول کنم که صلاحیت آواز خوندن با جیسن رو داری؟ وقتی از دوربین می‌ترسی، چطور می‌خوای یه ویدیو که وایرل بشه، ضبط کنی؟» بغضی گلویم را می‌فشارد. حق با اوست. البته که درست می‌گوید. موجی از خجالت و شرمندگی وجودم را فرا می‌گیرد. چطور فکر می‌کنم این کار ساده است؟ لبم را گاز می‌گیرم و سر تکان می‌دهم، به پاهایم نگاه می‌کنم و سعی می‌کنم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. یوجین با جدیت می‌گوید: «وقتی باهات حرف می‌زنم، منو نگاه کن.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است