بر دیوار کافه
موجود
ناشر | ثالث |
---|---|
مولف | احمدرضا احمدی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 194 |
شابک | 9786004050227 |
تاریخ ورود | 1394/08/26 |
نوبت چاپ | 4 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 236 |
کد کالا | 46304 |
قیمت پشت جلد | 1,500,000﷼ |
قیمت برای شما
1,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
نویسندگان یادگاریها یکییکی، در مکانهایی که خودشان برای فیلمبرداری انتخاب کردهاند جلوی دوربین میآیند و سرگذشت خود را شرح میدهند. پاریس پس از جنگ، آدمهای جنگزده، بار رنجی که آدمها به دوش میکشند، خرابههای بهجامانده از جنگ و خاطرات عشقهای ازدسترفته، ازجمله عناصر و موضوعاتی هستند که در رمان «بر دیوار کافه» حضوری پررنگ دارند. هر یادگاری نوشتهشده بر دیوار کافه، قصه و سرگذشتی را با خود حمل میکند و نویسندگان این یادگاریها، مقابل دوربین راوی، روایتگر این قصهها و سرگذشتها میشوند. این یادگاریها، قطعاتی پررمزورازند و همین راز نهفته در آنهاست که راوی را به ثبت آنها و ساختن فیلم براساسشان ترغیب کرده است. ازجمله این یادگاریها یکی این است: «همهی آنهایی که در یک شب زمستانی در خیابانهای پاریس با هم ساندویچ خورده بودند مردهاند.» و یکی دیگر: «من هر شب در یک خانهی قدیمی مخروبهی قدیمی بهجامانده از جنگ جهانی دوم در حومهی پاریس میخوابم اما خوابهای خوش میبینم.» و یا: «ما سه نفر در یک واگن اسقاط قطار که از دور خارج شده است زندگی میکنیم.» و: «من روزی مطب جراحی را که چشم مرا کور کرد با دینامیت منفجر خواهم کرد.»...
بخشی از کتاب
«هر روز بعد از تعطیلی کلاس دانشکده سینما برای خوردن ناهار و یادداشتهای روی دیوار به کافه پیرمرد میرفتم روبروی دیواری که یادگارها نوشته شده بود مینشستم برای اینکه توجه کسی به نوشتن من جلب نشود کتابهای عکاسی مادر را ورق میزدم و گاهی روی عکسها تمرکز میکردم آرام آرام آرام بدون عجله و دستپاچگی یادگارهای روی دیوار را کنار عکسها مینوشتم طوری یادداشت میکردم که بجز خودم کسی از آن نوشتهها سر در نمیآورد. کافه ظهرها به هنگام ناهار آنقدر شلوغ بود که کسی به من توجهی نداشت حتا گارسونها. گارسونها به سرعت سفارشات مشتریان را روی میزها میگذاشتند و مدام به آشپزخانه میرفتند.
هیچکس فکر نمیکرد من از روی دیوار یادداشت برمیدارم حتا پیرمرد صاحب کافه که او هم سرگرم مشتریان بود. من همیشه در جستجوی رازی بودم. از کودکی این جستجو با من بود. این جستجو یک طرفش من بودم و طرف دیگرش انهدام و سوگ آدمی. من شیفته این دیوار شده بودم. من شرح زندگی آدمهای گمنام را ورق میزدم. هر روز به دیدار این دیوار میرفتم که برای دیگران اهمیتی نداشت. یک دیوار بود پر از خطهای غریب که صاحبان آن خطها آنها را با عجله نوشته بودند. خودم را دلداری میدادم که سرانجام در این جهان کامیاب و نیازمند چیزی شده بودم که خارج از من بود، روزهای اول خیال میکردم نوشتن خطهای دیوار افسانه است اما من زمان را عقیم کرده بودم. این دیوار در کمال سادگی و طراوت مرا دلداری میداد. من ماهیت زمان و آفرینش را پیدا کرده بودم. به عمق آن مسافر بودم. روزی که یادداشت برداشتن من از دیوار کافه به پایان رسید گفتم: «آن دو ماه در جستجوی زمان و فضا و خواب و بیداری و غذا نبودم.» به خیابان آمدم. در خیابانهای پاریس میدویدم. میخواستم خوشبختیام را با دیگران تقسیم کنم اما همه با عجله به سر کار میرفتند.»
هیچکس فکر نمیکرد من از روی دیوار یادداشت برمیدارم حتا پیرمرد صاحب کافه که او هم سرگرم مشتریان بود. من همیشه در جستجوی رازی بودم. از کودکی این جستجو با من بود. این جستجو یک طرفش من بودم و طرف دیگرش انهدام و سوگ آدمی. من شیفته این دیوار شده بودم. من شرح زندگی آدمهای گمنام را ورق میزدم. هر روز به دیدار این دیوار میرفتم که برای دیگران اهمیتی نداشت. یک دیوار بود پر از خطهای غریب که صاحبان آن خطها آنها را با عجله نوشته بودند. خودم را دلداری میدادم که سرانجام در این جهان کامیاب و نیازمند چیزی شده بودم که خارج از من بود، روزهای اول خیال میکردم نوشتن خطهای دیوار افسانه است اما من زمان را عقیم کرده بودم. این دیوار در کمال سادگی و طراوت مرا دلداری میداد. من ماهیت زمان و آفرینش را پیدا کرده بودم. به عمق آن مسافر بودم. روزی که یادداشت برداشتن من از دیوار کافه به پایان رسید گفتم: «آن دو ماه در جستجوی زمان و فضا و خواب و بیداری و غذا نبودم.» به خیابان آمدم. در خیابانهای پاریس میدویدم. میخواستم خوشبختیام را با دیگران تقسیم کنم اما همه با عجله به سر کار میرفتند.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر