دسته بندی : رمان خارجی

عطاری گمشده (منظومه داستان ترجمه)

(داستان های آمریکایی،قرن 21م،از پرفروش های نیویورک تایمز و ساندی تایمز)
نویسنده: سارا پنر
مترجم: یاسمن ثانوی
399,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 328
شابک 9786227566338
تاریخ ورود 1400/10/20
نوبت چاپ 6
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 300
قیمت پشت جلد 399,000 تومان
کد کالا 109935
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
زنی داروساز به شیوه‌ای نامعمول به کمک زنان دیگر می‌آید: سمی می‌سازد که شوهران خیانت‌کار آن‌ها را مسموم می‌کند. سارا پنر در کتاب عطاری گمشده داستان عطاری مرموزی را روایت می‌کند که رازش در طول قرن‌ها سربه‌مهر باقی مانده است. کتاب پیش رو از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز و ساندی تایمز و از نامزدان نهایی دریافت جایزه‌ی گودریدز در سال 2021 است. قانون شماره‌ی یک: سم هرگز نباید برای آسیب زدن به زن دیگری استفاده شود. قانون شماره‌ی دو: نام قاتل و قربانی باید در دفتر عطاری ثبت شود. کتاب عطاری گمشده (The Lost Apothecary) داستان عطاری مرموز و هولناکی است که بر مبنای این دو قانون اداره می‌شود. سارا پنر (Sarah Penner) در رمان پیش رو داستان زنی به نام نِلا را روایت می‌کند که زمانی درمانگر محترمی بود. اما اکنون دانشش را در راستای هدفی تاریک به کار گرفته است. سال 1791 است و نلا مدتی است به زنان ناامیدِ خیانت‌دیده کمک می‌کند تا از مردان زندگی خود انتقام بگیرند؛ او به آن‌ها سمی می‌فروشد که مردان را می‌کُشد. همه‌چیز طبق برنامه و قوانین نلا پیش می‌رود، تا زمانی که دختری دوازده‌ساله به نام الیزا از نلا تقاضای کمک می‌کند. بخش دیگر کتاب عطاری گمشده در لندن امروزی پیش می‌رود؛ زمانی که کارولین دهمین سالگرد ازدواج خود را به‌تنهایی سپری می‌کند و از خیانت همسرش عذاب می‌کشد. روزِ کارولین معمولی و دردناک پیش می‌رود، تا زمانی که در نزدیکی رودخانه‌ی تیمز، شیشه‌ی داروی یک عطاری قدیمی را پیدا می‌کند و تمام کنجکاوی‌اش در مقام یک تاریخ‌دان برانگیخته می‌شود. آیا این شیشه ارتباطی با پرونده‌ی قتل‌های عطاری در دو قرن پیش دارد؟ سارا پنر، در رمان پیش رو، داستانی پرتعلیق و جذاب را روایت می‌کند که مملو از رازها و انتقام‌هاست، و این نکته را که زنان می‌توانند، فارغ از فاصله‌ی زمانی، نجات‌دهنده‌ی یکدیگر باشند به‌زیبایی نمایان می‌سازد.
بخشی از کتاب
یک دفعه احساس عجیبی بهم دست داد: چیزی چسبنده و مرطوب بین پاهایم. همان موقع یکی از نوکرها دوتایکی از پله‌ها پایین آمد و چشم‌هایش از اشک خیس و حیرت‌زده شده بود. داد زد: «خانم آم‌ول، من واقعا متاسفم که این رو می‌گم، اما ایشون دیگه نفس نمی‌کشن!» خانم آم‌ول ملافه را از روی پاهایش کنار زد و ایستاد. من هم مثل او همین کار را کردم. اما در کمال وحشت دیدم که رد خونی روی آن نقطه گرم و گردی که رویش نشسته بودم جا مانده است؛ خونی روشن مثل یک سیب تازه‌رسیده. دهانم باز ماند. یعنی مرگ به سراغ من هم آمده بود؟ تمام نفس‌هایم را حبس کردم؛ نمی‌خواستم نفس کم بیارم. خانم آم‌ول به سمت پله‌ها رفت، اما من داد زدم. با التماس گفتم: «صبر کنین! خواهش می‌کنم من رو اینجا تنها نذارین!» هیچ شکی در آن نبود: یک جور سحر وحشتناک دوباره به جانم افتاده بود. احتمالا روح آقای آم‌ول در طبقه بالا از بدنش جدا شده بود، اما درست مثل روح جوآنا کاملا از آنجا نرفته بود. یعنی چه چیزی می‌توانست در لحظه مرگ او خون من را بریزد؟ با زانو روی زمین افتادم. اشک روی گونه‌ام جاری شد. دوباره به او التماس کردم: «من رو تنها نذارین!» بانو نگاه عجیبی به من انداخت، چون هزار بار پیش از آن من را در اتاق تنها گذاشته بود. می‌توانستم در همان لحظه گرمای آن را که از من می‌چکید احساس کنم. از آنجا که روی زمین افتاده بودم، با نگاهم به جایی که با هم روی آن نشسته بودیم اشاره کردم. نگاهم روی آن لکه خون روی مبل قفل شد. دورتادورم سایه‌های نور شمع بیشتر به هم نزدیک می‌شدند و من را سرزنش می‌کردند. آقای آم‌ول در تک‌تک آنها مخفی شده بود.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است