خانه پیش از تاریکی
(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | رایلی ساجر |
مترجم | ساره خسروی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 464 |
شابک | 9786005941036 |
تاریخ ورود | 1401/08/01 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 400 |
کد کالا | 116969 |
قیمت پشت جلد | 2,350,000﷼ |
قیمت برای شما
2,350,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
«خانه پیش از تاریکی»، چهارمین رمان ژانر معمایی رایلی ساجر، داستان، مگی هولت، دختری است که بیستوپنج سال پیش زمانی که فقط پنج سال داشت با پدر و مادرش به سرای بانبری نقل مکان کرد. اتفاقاتی که در این عمارت ویکتوریایی که در جنگلهای ورمانت واقع بود، به وقوع پیوست، این خانواده را بر آن داشت که پس از تنها بیست روز مجبور به فرار از آن خانه شوند. طولی نکشید که پدر مگی کتابی به نام خانهی وحشت منتشر کرد و در آن از وقایعی مرموز و ماوراءطبیعی که در آن خانه برایشان رخ داد سخن گفت.
مگی که اینک در سی سالگی خود به سر میبرد چیزی از خاطرات پنج سالگیاش به یاد ندارد. از طرفی هم حرفهای پدرش در کتاب را دروغ میانگارد چون اعتقادی به مسائل ماوراءالطبیعه ندارد. او بارها و بارها از والدینش خواسته تا حقیقت را برایش بگویند، اما جواب قانع کنندهای نگرفتهاست. حالا که پدرش فوت کرده و او وارث سرای بانبری شده، در سر دارد تا بعد از بیستوپنج سال به آنجا برگردد تا ضمن تعمیر خانه و آمادهسازیاش برای فروش، دلیل اصلی فرار خانوادهاش از آن خانه را کشف کند. او که اینک یک طراح داخلی است اعتقاد دارد که هر خانه داستانی برای گفتن و رازی برای فاش کردن دارد و ازاینرو بر آن است که راز سرای بانبری را برملا سازد. اما شرایط آنگونه که مگی انتظارش را دارد، پیش نمیرود. اتفاقات عجیبی در طول اقامتش در سرای بانبری رخ میدهد که بیشباهت به وقایعی که پدرش در کتاب توصیف کرده نیستند. آیا سرای بانبری واقعاً خانهی ارواح است یا رازهای به مراتب خطرناکتری درون دیوارهای آن خانه پنهان است؟
روث ور درباره این اثر می گوید: هوشمندانه، پیچیده و میخکوبکننده. یک داستان ترسناک دلنشین
«رایلی ساجر» نام مستعار تاد ریتر نویسندهی پرفروش نیویورکتایمز در ژانر معمایی است که پیش از آنکه به یک نویسندهی تماموقت تبدیل شود روزنامهنگار، سردبیر و طراح گرافیکی بود. او تاکنون شش رمان به نگارش درآورده که اولینشان با عنوان «آخرین دختران» در سی کشور مختلف به چاپ رسیده است و از رمانهای پرفروش جهانی محسوب میشود. از دیگر کتابهای این نویسندهی آمریکایی میشود به آخرین باری که دروغ گفتم، همهی درها را قفل کن، خانه پیش از تاریکی و گذر از شب اشاره کرد.
ساجر اهل پنسیلوانیاست و اینک در پرینستونِ نیوجرسی زندگی میکند.
«ساره خسروی» که ترجمه این اثر را ترتیب داده، متولد سال ۱۳۷۱ در رودسر، و دانشجوی دکتری زبان و ادبیات انگلیسیِ دانشگاه تهران، مترجم و مدرس زبان انگلیسی است.
مگی که اینک در سی سالگی خود به سر میبرد چیزی از خاطرات پنج سالگیاش به یاد ندارد. از طرفی هم حرفهای پدرش در کتاب را دروغ میانگارد چون اعتقادی به مسائل ماوراءالطبیعه ندارد. او بارها و بارها از والدینش خواسته تا حقیقت را برایش بگویند، اما جواب قانع کنندهای نگرفتهاست. حالا که پدرش فوت کرده و او وارث سرای بانبری شده، در سر دارد تا بعد از بیستوپنج سال به آنجا برگردد تا ضمن تعمیر خانه و آمادهسازیاش برای فروش، دلیل اصلی فرار خانوادهاش از آن خانه را کشف کند. او که اینک یک طراح داخلی است اعتقاد دارد که هر خانه داستانی برای گفتن و رازی برای فاش کردن دارد و ازاینرو بر آن است که راز سرای بانبری را برملا سازد. اما شرایط آنگونه که مگی انتظارش را دارد، پیش نمیرود. اتفاقات عجیبی در طول اقامتش در سرای بانبری رخ میدهد که بیشباهت به وقایعی که پدرش در کتاب توصیف کرده نیستند. آیا سرای بانبری واقعاً خانهی ارواح است یا رازهای به مراتب خطرناکتری درون دیوارهای آن خانه پنهان است؟
روث ور درباره این اثر می گوید: هوشمندانه، پیچیده و میخکوبکننده. یک داستان ترسناک دلنشین
«رایلی ساجر» نام مستعار تاد ریتر نویسندهی پرفروش نیویورکتایمز در ژانر معمایی است که پیش از آنکه به یک نویسندهی تماموقت تبدیل شود روزنامهنگار، سردبیر و طراح گرافیکی بود. او تاکنون شش رمان به نگارش درآورده که اولینشان با عنوان «آخرین دختران» در سی کشور مختلف به چاپ رسیده است و از رمانهای پرفروش جهانی محسوب میشود. از دیگر کتابهای این نویسندهی آمریکایی میشود به آخرین باری که دروغ گفتم، همهی درها را قفل کن، خانه پیش از تاریکی و گذر از شب اشاره کرد.
ساجر اهل پنسیلوانیاست و اینک در پرینستونِ نیوجرسی زندگی میکند.
«ساره خسروی» که ترجمه این اثر را ترتیب داده، متولد سال ۱۳۷۱ در رودسر، و دانشجوی دکتری زبان و ادبیات انگلیسیِ دانشگاه تهران، مترجم و مدرس زبان انگلیسی است.
بخشی از کتاب
من ماتومبهوت دم در اتاقخواب دخترم متوقف شدم، درست مثل همه والدینی که وقتی بچهشان حرف گیجکنندهای میزند، به این حال دچار میشوند. از آنجا که مگی پنجساله بود، احتمالا باید به چنین حرفهایی عادت میداشتم، اما اینطور نبود؛ مخصوصا که درخواستش به طرز غیرمنتظرهای عجیبوغریب بود.
«واقعا؟»
مگی مصرانه گفت: «آره. نمیخوام اونها توی اتاقم باشن.»
تا قبل از آن مطمئن نبودم که اصلا دخترم بداند روح چیست، چه برسد به ترس از وجود روح در اتاقش. و ظاهرا نهفقط یک روح، بلکه چندین روح. توجهم به انتخاب کلماتش جلب شد.
اونها.
من ساختار این خانه جدید را مقصر میدانستم. ما تقریبا یک هفته بود که در سرای بانبری زندگی میکردیم. یک هفته زمان خوبی برای پی بردن به غیرعادی بودن خانه بود، اما برای عادت کردن به آن شرایط کافی نبود. لرزش ناگهانی دیوارها، سروصداهای شبانه، پنکه سقفی که وقتی با تمام سرعت میچرخید، صدایش شبیه به کوبیدن دندانها به هم بود.
مگی که مثل همه بچههای هم سنوسال خودش حساس بود، قطعا برای وفقدادن خود با آن شرایط مشکل داشت. شب قبلش وقت خواب از من پرسیده بود که کی به خانه قبلیمان که یک آپارتمان کمنور دوخوابه در برلینگتون بود، برمیگردیم. اما حالا باید با ارواح سروکله میزدیم.
من با شوخطبعی گفتم: «فکر نکنم کاری باهات داشته باشن. اول کجا رو نگاه کنم؟»
«زیر تخت.»
تعجبی نداشت. من هم وقتی همسن مگی بودم، این ترس را داشتم که یک چیز ترسناک چند سانتیمتر پایینتر از جایی که خوابیده بودم در تاریکی قایم شده باشد. چهاردستوپا شدم و نگاه تندوتیزی به زیر تخت انداختم. تنها چیزی که آن زیر جا خوش کرده بود، لایه نازکی از گردوخاک و یک لنگه جوراب صورتی بود.
اعلام کردم: «هیچی نیست. دیگه کجا؟»
مگی انگشت اشاره لرزانش را به سمت گنجه بزرگی که همانند یک نگهبان در چند سانتیمتری کمد ایستاده بود، نشانه گرفت. این گنجه شیئی عتیقه بود که از گذشتهی خانه به یادگار مانده بود، شیئی عجیبوغریب.
«واقعا؟»
مگی مصرانه گفت: «آره. نمیخوام اونها توی اتاقم باشن.»
تا قبل از آن مطمئن نبودم که اصلا دخترم بداند روح چیست، چه برسد به ترس از وجود روح در اتاقش. و ظاهرا نهفقط یک روح، بلکه چندین روح. توجهم به انتخاب کلماتش جلب شد.
اونها.
من ساختار این خانه جدید را مقصر میدانستم. ما تقریبا یک هفته بود که در سرای بانبری زندگی میکردیم. یک هفته زمان خوبی برای پی بردن به غیرعادی بودن خانه بود، اما برای عادت کردن به آن شرایط کافی نبود. لرزش ناگهانی دیوارها، سروصداهای شبانه، پنکه سقفی که وقتی با تمام سرعت میچرخید، صدایش شبیه به کوبیدن دندانها به هم بود.
مگی که مثل همه بچههای هم سنوسال خودش حساس بود، قطعا برای وفقدادن خود با آن شرایط مشکل داشت. شب قبلش وقت خواب از من پرسیده بود که کی به خانه قبلیمان که یک آپارتمان کمنور دوخوابه در برلینگتون بود، برمیگردیم. اما حالا باید با ارواح سروکله میزدیم.
من با شوخطبعی گفتم: «فکر نکنم کاری باهات داشته باشن. اول کجا رو نگاه کنم؟»
«زیر تخت.»
تعجبی نداشت. من هم وقتی همسن مگی بودم، این ترس را داشتم که یک چیز ترسناک چند سانتیمتر پایینتر از جایی که خوابیده بودم در تاریکی قایم شده باشد. چهاردستوپا شدم و نگاه تندوتیزی به زیر تخت انداختم. تنها چیزی که آن زیر جا خوش کرده بود، لایه نازکی از گردوخاک و یک لنگه جوراب صورتی بود.
اعلام کردم: «هیچی نیست. دیگه کجا؟»
مگی انگشت اشاره لرزانش را به سمت گنجه بزرگی که همانند یک نگهبان در چند سانتیمتری کمد ایستاده بود، نشانه گرفت. این گنجه شیئی عتیقه بود که از گذشتهی خانه به یادگار مانده بود، شیئی عجیبوغریب.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر