یک روز قشنگ بارانی (پنج داستان کوتاه)

(داستان های فرانسه،قرن 20م)
مترجم: شهلا حائری
135,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 128
شابک 9789643416997
تاریخ ورود 1398/06/17
نوبت چاپ 20
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 145
قیمت پشت جلد 135,000 تومان
کد کالا 81952
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
اگر دنبال داستان‌های کوتاهی باشید که علاوه‌بر ارزش‌های ادبی، حرف‌هایی هم برای گفتن داشته باشند، «یک روز قشنگ بارانی» نوشته‌ی اریک امانوئل اشمیت پیشنهاد مناسبی برای شماست. استفاده از داستان یا نمایشنامه به‌عنوان بستری برای بیان اندیشه و نظر نویسنده، در میان اندیشمندان فرانسوی سنتی دیرپا محسوب می‌شود. اریک امانوئل اشمیت هم متفکر و فیلسوفی‌ست که با چنین رویکردی آثار داستانی و نمایشی بسیاری نوشته است. پنج داستان کوتاهِ «یک روز قشنگ بارانی»، «غریبه»، «اُدت معمولی»، «تقلبی» و «زیباترین کتاب دنیا» که در این مجموعه گرد هم آمده‌اند، این ویژگی مهم آثار اریک امانوئل اشمیت را به‌خوبی نمایندگی می‌کنند. در این داستان‌ها که زنان شخصیت‌های محوری آن‌ها را تشکیل می‌دهند، اشمیت از زبانی روان و بدون پیچیدگی بهره برده است. موقعیت‌هایی که شخصیت‌ها در آن درگیرند، شاید ساده به نظر برسد اما در حقیقت متضمن رمزورازهایی‌ست که هرکس به‌شکلی می‌تواند با آن‌ها درگیر باشد و در همین رهگذر نیز معنا و مفهوم زندگی خود را جست‌وجو می‌کند. اشمیت در هر یک از این داستان‌ها به‌شکلی به مخاطب نشان می‌دهد که چگونه ساده‌ترین اتفاقات زندگی می‌توانند به محملی برای جست‌وجوی حقیقت معنای آن بدل شوند و چه‌بسا آنچه به هستی آدمی معنا می‌دهد چیزی جز همین جست‌وجو نیست. زنان داستان «یک روز قشنگ بارانی» نیز از همین زاویه به هستی نگریسته و در تلاشند بر ناامیدی‌های‌شان غلبه کنند. اشمیت در خلق حال‌وهوای زنانه‌ی این داستان‌ها بسیار موفق است و یکی از جذابیت‌های کتاب حاضر نیز پرداخت روان‌شناسانه‌ی نویسنده از زنانی‌ست که در داستان‌هایش حضور دارند. زنان این قصه‌ها، به طیف‌های مختلفی تعلق دارند، از زنان خانه‌دار معمولی گرفته تا زنان فعال در اجتماع و یا زنان مبارز سیاسی که در گولاگ محبوسند که هیچ امیدی به رهایی و دیدن فرزندانشان ندارند، اما دست به دست هم می‌دهند تا زیباترین کتاب دنیا را روی کاغذهای سیگار برای آن‌ها به یادگار بگذارند. اریک امانوئل اشمیت نیز همانند آن‌ها نشان می‌دهد که زیباترین داستان‌ها را در عین سادگی می‌توان نوشت.
بخشی از کتاب
زن عبوس به بارانى که بر روى جنگل لاند مى‏بارید نگاه مى‏کرد. ـ چه هواى مزخرفى! ـ عزیزم اشتباه مى‏کنى. ـ چی؟ یک دقیقه بیا سرت رو بیرون کن، مى‏بینى چى داره از آسمون مى‏باره! ـ دقیقا. مرد به طرف ایوان رفت، تا جایى که قطره‏هاى باران امان مى‏داد به باغ نزدیک شد و پره‏هاى بینی‌اش را باز و گوش‏هایش را تیز کرد، سرش را بالا گرفت تا باد خیس را بهتر روى صورتش حس کند و با چشمانى نیمه‌بسته درحالى‏که عطر آسمان سرخ‏فام را استشمام مى‏کرد، زمزمه کرد: ـ یک روز قشنگ بارونیه. مرد به‌نظر صادق مى‏رسید. در این لحظه براى زن، دو اصل مسلم شد: نخست اینکه از دست مرد واقعا حرص مى‏خورد و دوم اینکه اگر مى‏شد، هرگز او را ترک نمى‏کرد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است