اندوه و سعادت
(داستان های انگلیسی،قرن 21م،نامزد نهایی جایزه ی زنان سال 2022)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | مگ میسون |
مترجم | مریم مفتاحی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 392 |
شابک | 9786006605029 |
تاریخ ورود | 1401/11/23 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 344 |
کد کالا | 120314 |
قیمت پشت جلد | 1,760,000﷼ |
قیمت برای شما
1,760,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب اندوه و سعادت نامزد نهایی جایزهی زنان سال 2022 و روایتگر داستان زنی آشفته به نام مارتا است. مارتا در چهل سالگی میداند هیچ چیز نمیداند، او بهشدت غمگین و سرگردان است و نهتنها با دیگران بلکه حتی با خودش هم احساس بیگانگی میکند. زن مدتی برای مجله ووگ کار کرد، بعد تصمیم گرفت رمانی بنویسد. مدتی در پاریس زندگی کرد و در حال حاضر ساکن آکسفورد است. در جهان مارتا گویی فقط اوست که دکترا ندارد، بچه ندارد و در خانهای زندگی میکند که از آن متنفر است، ولی تحمل ترک کردنش را ندارد. مارتا مدتهاست که میداند مشکلی دارد، ولی نمیداند چه مشکلی . او مورد مهر ومحبت اطرافیانش قرار دارد و طعم عشق را در تمامی جنبههایش چشیده وسیراب است، بااینوجود میداند حالش خوب نیست. چرا زندگی چنین به هم ریخته و اوچنین درگیر است؟ با خودش، با همه. چرا تنها ایستاده است؟
مارتا میخواهد پایان خوشی به داستان زندگی خود بدهد...
گاردین کتاب پیشِرو را اثری حیرتبرانگیز، شگفتیآور و عجیب می داند.
از دیدگاه پابلیشرز ویکلی نویسنده در این اثر تاثربرانگیز بینظیر ظاهر میشود و از زنی حکایت میکند که در کشاکش مبارزه با بیماری روحی، خود را کشف میکند.
مری بت لین که خالق یکی از پرفروشهای نیویورک تایمز است می گوید: داستان مارتا هم خندهدار است و هم غمانگیز. حکایتی تلخ و پر از لطافت و در عین حال شیرین. تصویر کاملی است از عشق در تمامی اشکالی که ظهور پیدا میکند. داستان از همان اول برایم جان گرفت. خودم را در آن دیدم، افراد مورد عشق خودم را در آن دیدم. من با این رمان تغییر کرد.
«مگ میسون» روزنامهنگار، ویراستار و نویسندهی شناختهشدهای است که شروع کارش با فایننشالتایمز و تایمز لندن بود. او در نشریاتی چون نیویورکر و سیدنی مورنینگ هرالد، تایمز سیدنی ساندیتایمز و ووگ قلم زدهاست. میسون متولد نیوزلند است و در حال حاضر با همسر و دو فرزندش در سیدنی استرالیا زندگی میکند.
«مریم مفتاحی»، مترجم این اثر، متولد ۱۳۴۳ در ساری و فارغالتحصیل رشتهی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. از ترجمههای او میتوان به مجموعهی کامل آثار «جوجو مویز» و رمانهای همسر خاموش، دختر آسیابان، و جزیرهی مرجان اشاره کرد.
مارتا میخواهد پایان خوشی به داستان زندگی خود بدهد...
گاردین کتاب پیشِرو را اثری حیرتبرانگیز، شگفتیآور و عجیب می داند.
از دیدگاه پابلیشرز ویکلی نویسنده در این اثر تاثربرانگیز بینظیر ظاهر میشود و از زنی حکایت میکند که در کشاکش مبارزه با بیماری روحی، خود را کشف میکند.
مری بت لین که خالق یکی از پرفروشهای نیویورک تایمز است می گوید: داستان مارتا هم خندهدار است و هم غمانگیز. حکایتی تلخ و پر از لطافت و در عین حال شیرین. تصویر کاملی است از عشق در تمامی اشکالی که ظهور پیدا میکند. داستان از همان اول برایم جان گرفت. خودم را در آن دیدم، افراد مورد عشق خودم را در آن دیدم. من با این رمان تغییر کرد.
«مگ میسون» روزنامهنگار، ویراستار و نویسندهی شناختهشدهای است که شروع کارش با فایننشالتایمز و تایمز لندن بود. او در نشریاتی چون نیویورکر و سیدنی مورنینگ هرالد، تایمز سیدنی ساندیتایمز و ووگ قلم زدهاست. میسون متولد نیوزلند است و در حال حاضر با همسر و دو فرزندش در سیدنی استرالیا زندگی میکند.
«مریم مفتاحی»، مترجم این اثر، متولد ۱۳۴۳ در ساری و فارغالتحصیل رشتهی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. از ترجمههای او میتوان به مجموعهی کامل آثار «جوجو مویز» و رمانهای همسر خاموش، دختر آسیابان، و جزیرهی مرجان اشاره کرد.
بخشی از کتاب
زن هم سرش را آهسته به علامت تصدیق پشت سر هم تکان میداد و همین که فرصتش شد، از ما پرسید کجا زندگی میکنیم و مشغول چه کاری هستیم، اگر درست متوجه شده باشد باید زن و شوهر باشیم، چند سال است که ازدواج کردهایم و چطور با هم آشنا شدهایم. تعداد سوالات و سرعت بیانشان موجب شد تا توجهش از لقمهی نیمخوردهاش که حالا روی دستمال چرب توی کف دستش بود، منحرف شود. وقتی داشتم جوابش را میýدادم، زن دزدکی به پشت سرم نگاه کرد تا جایی برای گذاشتن دستمالش پیدا کند؛ وقتی حرفم را تمام کردم و گفتم در اصل هیچ اولین باری برای آشنایی من و پاتریک وجود ندارد، «او همیشه بوده» زن گفت متوجه منظورم نشده است.
برگشتم تا شوهرم را ورانداز کنم که در آن لحظه داشت با انگشتش چیزی را از گیلاس بیرون میآورد، بعد دوباره برگشتم و به زن نگاه کردم، گفتم: «پاتریک برای من عین کاناپهی خانهای است که آدم آنجا بزرگ شده. وجودش یک امر مسلم بود. هیچوقت برای آدم سوال پیش نمیآید که این کاناپه از کجا آمده، چون از وقتی یادت میآید، آنجا بوده. اگر هنوز هم آنجا باشد، اصلا کسی بهش فکر نمیکند.»
وقتی دیدم زن هیچ حرکتی برای جواب دادن انجام نداد، ادامه دادم:
«هرچند به نظرم، اگر آدم بخواهد، میتواند از تمام عیب و ایرادهایش فهرست تهیه کند، و از دلایلش.»
پاتریک گفت: «متاسفانه درست است. مارتا واقعا میتواند فهرستی از نقطهضعفهام ارائه کند.»
زن خندید، بعد به کیفدستیاش نگاه کرد که با زنجیر از آرنجش آویزان بود، انگار میخواست قابلیتش را به لحاظ ظرفیت ارزیابی کند. پاتریک با هر دو انگشت سبابهاش به من اشاره کرد و شستش را طوری حرکت داد انگار داشت گیرهای را بالا میداد.
-کسی میخواهد لیوانش را پر کنم؟ مارتا، میدانم نه نمیگویی.
به گیلاس زن اشاره کرد و زن گیلاسش را دستش داد. بعد پاتریک گفت: «میخواهی این را هم ببرم؟»
زن لبخند زد، از قیافهاش پیدا بود واقعا خوشحال شده که پاتریک او را از شرّ آن لقمه خلاص میکرد و
همین که پاتریک رفت، زن گفت: «باید احساس خوشبختی کنی که با چنین مردی ازدواج کردهای.»
جواب مثبت دادم و با خودم فکر کردم چگونه میشود معایب ازدواج با مردی را که از نظر دیگران آدم فوقالعادهای است توضیح داد، اما در عوض از او پرسیدم کلاه زیباش را کجا خریده، بعد هم منتظر شدم تا پاتریک برگردد.
برگشتم تا شوهرم را ورانداز کنم که در آن لحظه داشت با انگشتش چیزی را از گیلاس بیرون میآورد، بعد دوباره برگشتم و به زن نگاه کردم، گفتم: «پاتریک برای من عین کاناپهی خانهای است که آدم آنجا بزرگ شده. وجودش یک امر مسلم بود. هیچوقت برای آدم سوال پیش نمیآید که این کاناپه از کجا آمده، چون از وقتی یادت میآید، آنجا بوده. اگر هنوز هم آنجا باشد، اصلا کسی بهش فکر نمیکند.»
وقتی دیدم زن هیچ حرکتی برای جواب دادن انجام نداد، ادامه دادم:
«هرچند به نظرم، اگر آدم بخواهد، میتواند از تمام عیب و ایرادهایش فهرست تهیه کند، و از دلایلش.»
پاتریک گفت: «متاسفانه درست است. مارتا واقعا میتواند فهرستی از نقطهضعفهام ارائه کند.»
زن خندید، بعد به کیفدستیاش نگاه کرد که با زنجیر از آرنجش آویزان بود، انگار میخواست قابلیتش را به لحاظ ظرفیت ارزیابی کند. پاتریک با هر دو انگشت سبابهاش به من اشاره کرد و شستش را طوری حرکت داد انگار داشت گیرهای را بالا میداد.
-کسی میخواهد لیوانش را پر کنم؟ مارتا، میدانم نه نمیگویی.
به گیلاس زن اشاره کرد و زن گیلاسش را دستش داد. بعد پاتریک گفت: «میخواهی این را هم ببرم؟»
زن لبخند زد، از قیافهاش پیدا بود واقعا خوشحال شده که پاتریک او را از شرّ آن لقمه خلاص میکرد و
همین که پاتریک رفت، زن گفت: «باید احساس خوشبختی کنی که با چنین مردی ازدواج کردهای.»
جواب مثبت دادم و با خودم فکر کردم چگونه میشود معایب ازدواج با مردی را که از نظر دیگران آدم فوقالعادهای است توضیح داد، اما در عوض از او پرسیدم کلاه زیباش را کجا خریده، بعد هم منتظر شدم تا پاتریک برگردد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر