دسته بندی : زندگینامه

اعتراف من (نوشته های بی سرنوشت)

(خاطرات آلمانی،قرن 19م)
نویسنده: فریدریش نیچه
220,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 328
شابک 9786001762864
تاریخ ورود 1400/11/10
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 316
قیمت پشت جلد 220,000 تومان
کد کالا 110574
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
فریدریش نیچه در این اثر که در 50سالگی و شش سال پیش‌از درگذشتش در آسایشگاهی نوشته است، از عقاید و سلیقه‌ها، ناکامی‌ها، تجربه‌هایش درباره‌ی بسیاری از چیزها و اشخاص، خواسته‌ها، زندگی، عشق، سیاست، هنر، اعترافات، وصیت‌نامه و… سخن گفته است. درواقع نیچه با صراحت به بیان مسائلی درباره‌ی زندگی خصوصی، شخصیت خود و دردآورترین و سخت‌ترین روانکاوی روح خود می‌پردازد و پرده از رازورمزهای زندگی‌اش بر می‌دارد. ابراهیم صدقیانی مترجم کتاب حاضر در این اثر به معرفی و توصیف شخصیت، اندیشه و آثار نیچه و هم‌چنین بیان نکاتی در مورد شیوه‌ی ارائه‌ی آثار او در ایران پرداخته است.
بخشی از کتاب
من سعی کرده‌ام مجسم نمایم که خواهرم چه می‌تواند درباره‌ی من به دنیا بگوید. آیا او می‌گفت که چگونه در دوران کودکی این عادت را پیدا کرد که صبح‌های شنبه به درون بسترم بخزد و با من بازی کند، و پس از مدتی، عادت ور رفتن با مرا چنان پیدا کند که گویی اسباب‌بازی ویژه‌اش هستم؟ آیا او به دنیا می‌گفت که چگونه برای سال‌هایی بسیار، جهان احساسات مرا با آن انگشتان شگفت‌انگیزش میعادگاه خود قرار داده بود، و مرا به یک آگاهی زودرس و ناامیدانه کشانید؟ به گونه‌ای که برای یک دوره‌ی تشنج‌زای کامل در زندگی‌ام، من نمی‌توانستم به زیبایی یا لذت بیندیشم، مگر از دیدگاه چشمان و انگشتان لعنتی شگفت‌انگیزش؟ که با بازسازی زندگی‌ام و به جای الهه‌ی بیگانه که به ملاقات تخیل هر نوبالغ عادی می‌رود، من فقط می‌توانستم منتظر سردردها و یک خواهر باشم؟ اما این‌ها چیزهایی هستند که الیزابت احتمالا درباره‌ام به دنیا بگوید -حتی اگر کسی ابلهانه هم او را به نوشتن درباره ی من تشویق می کرد. بنابراین، الیزابت درباره ی چه چیزی می توانست در مقالاتش بنویسد که به او وعده (تهدید) داده بودند؟ من اصلا نمی توانم حدس بزنم. آیا او می گفت که چگونه در هر امیدی، مشتاقانه به من می پیوست، اما همیشه کنار می کشید، یا هنگامی که به جای آن اندوهی بود که بر من اصابت می کرد؟ آیا او می گفت که چگونه، هرجا که بنظر می رسید من در حال پیدا کردن یک دوست واقعی، چه مرد یا زن، بودم، دلیلی پیدا می کرد که من نبایستی با آنان سروکار داشته باشم- به روال معمول یک دلیل اخلاقی؟ آیا او می گفت که چگونه مادرم را تحریک کرد تا در حق السکوت گرفتن از آبروی لوسالومه به او بپیوندد، به گونه ای که سرانجام حتی من هم در این سواستفاده که آنان بر سر لوسالومه آوردند شرکت کردم؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است