دسته بندی : رمان ایرانی

لاله رخان

(داستان های فارسی،قرن 14)
نویسنده: پروانه شفاعی
690,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 748
شابک 9786227361179
تاریخ ورود 1400/10/20
نوبت چاپ 5
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 676
قیمت پشت جلد 690,000 تومان
کد کالا 109950
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب لاله رخان اثری است از پروانه شفاعی به چاپ انتشارات شادان. ساره، دختر حاج تراب، که سال ها پیش در پی دنبال کردن آرمان و عقاید خود و به چالش کشیدن آبروی خانواده اش در محله، مورد خشم پدر قرار گرفته و طرد شده است، پس از سی و شش سال دوری از خانواده و زندگی در کشوری غریب به همراه دخترش آلا، حالا میزبان پسر تنها برادرش از ایران است. سجاد تمام این راه را برای اجرای آخرین وصیت بی بی معصوم و برگرداندن دختر او به تهران آمده و مجبور است آلا را نیز با خود همراه سازد؛ این درحالی است که آلا هیچ تمایلی به دیدار با این خاندان که آن ها را مقصر همه ی تنهایی ها و ناتوانی های مادرش، ساره، می داند، ندارد.
بخشی از کتاب
من هنوز هم در جمع آنها حاضر نمی شدم. نه من و نه به گفته ساره آن زن عرب. هر دو در اتاقمان بودیم و غذا و مایحتاج مان توسط رقیه همسر خیرالله در اختیارمان قرار می گرفت. دلیل غیبت آن زن را نمی دانستم اما من هنوز نتوانسته بودم برای پذیرش آدمهایی که روزی مادرم را از این خانه طرد کرده بودند، با خود کنار بیایم. هرچقدر هم ساره می گفت آدمهای حاضر هیچ نقشی در این کار نداشتند اما خشم و کینه ام منطق نمی شناخت. حالا اما بعد از صحبتهای عادل مجبور به شکستن این حصر خودخواسته بودم. من مجبور بودم برای به دست آوردن هرآنچه که به دنبالش بودم با دیگران تعامل کنم. برای شروع هم برخلاف میلم باید خودم را به عروس این خانواده نزدیک می کردم. در طی این چند روز مدام با خود کلنجار رفتم تا حقیقت گذشته را از خود ساره بپرسم اما هربار به این نتیجه رسیدم که سکوت او تا به امروز و حرف نزدن از گذشته نشانه این است که نمی خواهد من چیزی بدانم. پس احتمال اینکه از گفتن برخی حقایق فاکتور بگیرد زیاد است. از طرفی هم می ترسیدم همین که بفهمد دنبال حقیقتم با کمک و همدستی سجاد جلوی جستجو و کنکاشم را بگیرند. بنابراین تصمیم گرفتم از راهش وارد شوم. وارد آشپزخانه که کاملا به سبک ایرانی بود شدم. ساختمان و سازه اش با آن پنجره های طاقچه دار و سقف گنبدی و دیوارهای آجرنمایش کلاسیک بود اما وسایل برقی و ظروف موردنیاز آن مکان برای استفاده بهتر از امکانات تا حدودی به روز شده بود. بالاخره او را آنجا دیدم. قد بلندی داشت. پشت به من و رو به پنجره حیاط با حرکت آهسته دورانی دست در حال هم زدن چیزی بود. بوی قرمه سبزی و چیزی شبیه خورش آلویی که گاهی ساره درست می کرد فضای آنجا را پر کرده بود. وارد شدم و سلام کردم. با صدای من به عقب برگشت. ابتدا گویی که باور نداشت من را آنجا دیده و سرانجام از اتاقم بیرون آمده باشم، به من خیره شد. سپس نگاهش را گرفت و با سلام آهسته ای دوباره به همان موقعیت برگشت و شروع به هم زدن کرد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است