دسته بندی : نمایشنامه

ماشین حساب (نمایش نامه)

(نمایشنامه ی آمریکایی،قرن 20م)
نویسنده: المر رایس
17,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 88
شابک 9786222018887
تاریخ ورود 1399/08/20
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1399
وزن (گرم) 94
قیمت پشت جلد 17,000 تومان
کد کالا 97202
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
رایس در این نمایشنامه جلسه‌ی دادگاه، اعدام و سفر آقای صِفر به زندگی پس از مرگ را به تصویر می‌کشد. «ماشین حساب» در حقیقت نمایش زندگی روزمره‌ی کارگری یقه‌سفید در قرن بیستم است که تحت تأثیر ایدیولوژی‌های سرکوب‌گر جامعه‌ی سرمایه‌داری قرار دارد. نویسنده در این اثر به چگونگی مکانیزه‌شدن مشاغل و این موضوع که چنین روندی چطور آرام‌آرام منجر به ازدست‌دادن عواطف انسانی می‌شود پرداخته است. نمایشنامه‌ی «ماشین حساب» را می‌توان نقدی بر تکنولوژی دانست. رایس این اثر را هنگامی نوشته که ادارات و کارخانه‌های آمریکا به‌سرعت درحال مکانیزه‌شدن بوده‌اند و در این مقطع بسیاری از کارگران، کار خود را در برابر پیدایش ماشین‌ها از دست دادند. رایس زندگی در جامعه‌ی سرمایه‌داری را با این دلیل مورد انتقاد قرار می‌دهد که چنین روندی مانع زندگی خودمختار انسان و عدم بهره‌گیری او از زیست خود شده و محل کار را تبدیل به مرکز سرکوب توسط افراد قدرتمند و ثروتمند می‌کند تا افرادی از تلاش کارگران به نفع خود سود ببرند. این روند باعث جدایی انسان از وجود و طبیعت ذاتی‌اش و موجب محرومیت او از ماهیت معنوی خود می‌شود. بیگانگی می‌تواند به‌طور کلی با ایجاد زمینه برای پیشرفت و سرمایه‌گذاری همگان به‌صورت مساوی در یک جامعه‌ی آزاد حذف شود. این نمایشنامه را می‌توان سمبل تمام افرادی دانست که به‌سبب تغییرات ماشینی زندگی مشاغل خود را از دست داده‌اند. آقای صِفر وقتی متوجه می‌شود یک ماشین جایگزین او شده، رئیس خود را می‌کشد. او پس از اینکه به همین دلیل در مکانی مانند بهشت موسوم به سرزمین الیسیوم به دار آویخته می‌شود، پی می‌برد که زندگی غیرقابل تحملی داشته است. وی از ماشینی که جایگزینش شده نفرت دارد و حس می‌کند در تمام زندگی‌اش مانند یک ربات کار کرده است. «ماشین حساب» نمونه‌ای از جایگزینی ماشین به جای انسان و تبعات آن در زندگی است. ترجمه‌ی نمایشنامه‌ی «ماشین حساب» سلیس و روان است و توانسته پیام این متن را به همان صورتی که در زبان مبدأ بوده به زبان مقصد منتقل کند.
بخشی از کتاب
خانم صفر (سکوت را می‌شکند.) خب، خیلی لطف کردی که اومدی خونه. فقط یه ساعت دیر کردی و یه ساعت هم چیزی نیست. شام توی یه ساعت خیلی سرد نمی‌شه. و این مسئله که امشب هم کلی مهمون داریم اصلا اهمیتی نداره. (شروع می‌کنند به غذاخوردن.) یعنی اون‌قدری درکت نمی‌رسه که سرِوقت بیای خونه؟ مگه بهت نگفتم امشب کلی مهمون داریم؟ نمی‌دونستی خانواده‌ی یک دارن می‌آن؟ و خانواده‌ی دو و سه و چهار و پنج و شش؟ بهت نگفتم سرِوقت بیا خونه؟ انگار با دیوار حرف زدم. (چند دقیقه‌ای در سکوت غذا می‌خورند.) فکر کنم کار مهم‌تری داشتی انجام بدی، مثلا نگاه‌کردن به تابلوی امتیازات. یا شایدم دوتا بچه باهم دعواشون شده و تو پادرمیونی کردی از هم جداشون کنی؟ مطمئنا کار مهمی داشتی. اصلا عجیبه که وقت کردی بیای خونه. تو زندگی پرمشقتی داری، یه زندگی واقعا پرمشقت. وارد خونه می‌شی، کلاهت رو آویزون می‌کنی و شروع می‌کنی به غذاخوردن. منم کل روز توی آشپزخونه با اون هوای گرمش برای تو شام آماده می‌کنم و منتظر می‌مونم ببینم کی افتخار می‌دی بیای خونه! (دوباره در سکوت به غذاخوردن ادامه می‌دهند.) شاید رئیس تا دیروقت نگهت داشته. بهت گفته چه آدم مهمی هستی و اگه تو نبودی که بیست‌وپنج سال با قلمت روی کاغذ یه چیزایی بنویسی خدا می‌دونه چه بلایی سر فروشگاهشون می‌اومد. مدال طلایی که به سینه‌ت زده کجاست؟ یه زنِ پیر و کور اون رو ازت گرفته یا وقتی رئیس داشته می‌رسوندتت خونه روی صندلی لیموزین اون جاش گذاشتی؟ (دوباره چند دقیقه‌ای سکوت برقرار می‌شود.) شرط می‌بندم یه ترفیع خیلی خوب بهت داده، درسته؟ شاید از طبقه‌ی سوم بردتت طبقه‌ی چهارم. ترفیع؟ امکان نداره ترفیع گرفته باشی. فقط کافیه یه آگهی توی روزنامه بزنن، هزار نفر مثل تو ریخته توی خیابون. من که می‌دونم تا بیست‌وپنج سال دیگه هم سر همین کاری ـ البته اگه تا اون‌موقع فراموش نکرده باشی چطور عددا رو باهم جمع کنی.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است