در بیروت دریایی نیست (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ146)

(داستان های عربی،قرن 20م)
نویسنده: غاده السمان
مترجم: سرمد اغوالی
225,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 185
شابک 9786222671648
تاریخ ورود 1400/12/18
نوبت چاپ 7
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 170
قیمت پشت جلد 225,000 تومان
کد کالا 111940
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
در بیروت دریایی نیست مجموعه‌ای است از داستان‌های کوتاه با عناوین: ندای کشتنی، نفرین گوشت گندمگون، نیش‌های مرد تنها، کولی بی‌بندر، تابوت و ریسمان، انگشت ششم، مردی با دو تلفن، سرگرمی ملالýانگیز، در بیروت دریایی نیست و شماره 216 می‌گرید. غاده السلمان نویسنده‌ی این کتاب، ادیب و روشنفکر سوری است که یکی از تم‌های اصلی آثارش جنسیت است، تمی که در خدمت سبک و سیاق روایی داستان و بعد دراماتیکی شخصیت‌ها قرار می‌گیرد و او را از نویسندگانی که به‌دنبال ارائه‌ی ادبیات جنسی به معنای خاص هستند متمایز می‌کند. اغلب آنچه که از تم جنسیت در نوشته‌های او به کار می‌رود به منظور ارائه‌ی معنایی فراتر است. نخستین اثر او رگه‌هایی از فمینیست را نمایش می‌داد و رمانی عشقی به حساب می‌آمد؛ اما انتشار آثار بعدی‌اش او را به جامعه‌ای وسیع‌تر از انسان دوستی و مسائل ظریف بشری وارد کرد. کتاب حاضر نخستین بار در سال 1963 منتشر شده است.
بخشی از کتاب
موشِ کتابخانه‏ای بودم. با شیاطینِ میلتون رقصیدم، ‏همراه دانته از دوزخ گذشتم، در پس‏کوچه‏های پاریس کنار زولا خزیدم و ‏همراه ولتر طعنه‏ها زدم و بعد چه؟ هیچ؟ هیچ نبود، جز اینکه حقیقتی را که تکیه‏گاهم باشد نیافتم، چیزی که مرا دوباره بیافریند، متمایزم کند و در این سردرگمی عظیمْ ویژگی و امتیازی به من بخشد، هیچ‏. مدوسای فرهنگ مرا به سنگ تبدیل کرد. مرا بیشتر تباه کرد و همان سؤال همچنان مرا تکه‏تکه می‏کرد: و بعد چه؟ معنی همۀ اینها چیست؟ تا وقتی که تو را دیدم و فهمیدم تنها حقیقت همان مرد دلدار و دلباخته است. نه، پشیمان نیستم، تو واپسین و یگانه بخت منی و تردید نخواهم کرد. به‌طرف وعده‌گاهمان به راه می‏افتم. چیزی نمانده برسم. خانه‏ات را فرورفته در ابر خمودگی و مرگ می‏بینم. تو ستاره‏ای هستی که در کنار درخت نور می‏افشانی. از خانه‏ات می‏گذرم و مقابلت می‌ایستم، تو را سوار می‏کنم. چمدانم زیر سنگینی جفتش، که وقتی کنارم می‏نشستی به صندلی عقب انداختی، نالۀ مستی سر می‏دهد. بار دیگر فضای ماشین ملتهب می‏شود. بار دیگر آن چشمان عجیب پیدا می‏شوند و بار دیگر سرعت ماشین را کم می‏کنم تا به صورتت نگاه کنم؛ به چین‏های عتیقی که خود را در آنها غرق می‏کنم و لطافت و سبک‌بالی عشق را لمس می‏کنم. تو را حس می‏کنم، وجود تو را و تمام چیزهای دوست داشتنی‏ات که مرا در بر می‏گیرند و ناکامی سالیانم را می‏روبند. مرا از کتابخانه و شرکت، از شبی اندوه‏بار و از خیابانی خرابه جدا می‏کنند. آشفتگی مرا سامان می‏دهند و من بدل به گربه‏ای مخملی می‏شوم که خودش را در خاکستر شومینۀ خاموشی که از آن گرمایی مطبوع برمی‏خیزد، پنهان می‏کند. ای که در کنار من نشسته‏ای، خاکسترت را دوست دارم. دستت می‏خزد تا در گیسوانم غرق شود، انگشتان خلاق بازیگوشْ مرا سرزنده می‏کنند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است