دسته بندی : رمان خارجی

سکوت قبر:کاوشگری های کارآگاه ارلندور (ادبیات پلیسی13)

(داستانهای ایسلندی،قرن 20م،برنده ی جایزه ی بهترین رمان جنایی انجمن نویسندگان انگلستان2005)
مترجم: زهرا زارعی
325,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 298
شابک 9786001199950
تاریخ ورود 1398/05/02
نوبت چاپ 6
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 324
قیمت پشت جلد 325,000 تومان
کد کالا 80317
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
آرنالدور ایندیرداسون برجسته‌ترین پلیسی‌نویس ایسلند است، رمان‌‌های او تاکنون به ۴۰ زبان ترجمه شده‌اند و جوایز متعددی برایش به ارمغان آورده‌اند. شخصیت اصلی اکثر رمان‌های ایندیرداسون کارآگاهی میانسال به نام اِلندور است. کارآگاهی که به واسطه‌ی درگیری‌های شغلی‌اش زندگی شخصی‌اش با چالش‌های جدی روبه‌رو شده و از هم پاشیده است. یکی از مهمترین امتیازهای هر رمانی و به‌خصوص آثار پلیسی شروعی جذاب است، شروعی که چنان توجه خواننده را جلب کرده و با خود همراه کند که در ادامه اگر هم بخواهد نتواند کتاب را زمین بگذارد. بی‌اغراق «سکوت قبر» چنین شروعی دارد. درست از همان خط اول با تصویرکردن بچه‌ای که درحال مکیدن یک استخوان است، خواننده را میخکوب می‌کند. البته نه یک استخوان معمولی بلکه استخوان یک انسان! به‌این‌ترتیب داستان از دل یک جشن تولد، به یک ساختمان نیمه‌کاره کشیده می‌شود، جایی که کودکی تکه استخوان را پیدا کرده و به خیال اینکه یک تکه سنگ است به خانه برده است و... با پیداشدن رد بقیه استخوان‌های مدفون در زیر خاک، پای کارآگاه اِرلندور به ماجرا باز می شود. ارلندور برای شناسایی هویت صاحب استخوان‌ها و زمان مرگ از باستان‌شناسان کمک می‌گیرد. باستان‌شناسان با استخوان‌ها به‌عنوان یک مورد تاریخی روبه‌رو شده‌اند، به کندی پیش می‌روند، اما کارآگاهان می‌خواهند پرده از راز پشت آن بردارند. رمان علاوه‌براین در دو خط موازی دیگر نیز پیش می‌رود، یکی ماجرای زندگی شخصی ارلندر که با تماس تلفنی کوتاه دختر او برای درخواست کمک بعد از سال‌ها قطع ارتباط آغاز می‌شود. فریاد استمداد دختر ارلندر و قطع ناگهانی تلفن، او را در مسیر جست‌وجو و یافتن دخترش می‌اندازد. اما در کنار این دو، داستان زندگی زنی که قصد نجات‌دادن خود و فرزندانش را از دست شوهرش دارد. مردی که مدام او را تحت ضرب‌وشتم قرار می‌دهد. این خط داستان که در گذشته می‌گذرد در ادامه با دیگر خطوط داستان پیوند می‌خورد و ماجرایی جذاب و پرکشش رازگشایی می‌شود.
بخشی از کتاب
مرد شیء را از دست دختربچه گرفت و بررسی‌اش کرد. دختر با سردرگمی نگاهش می‌کرد، بعد به‌خاطر ازدست‌دادن شیء باارزشش بنا کرد به جیغ‌زدن. خیلی طول نکشید تا مرد فهمید که این شیء ده سانتی‌متری چیزی نیست جز استخوان دنده‌ی انسان. فرسوده شده بود و از سفیدی افتاده و آن‌قدر شکستگی داشت که دیگر لبه‌هایش تیز نبود و داخل شکستگی لکه‌های قهوه‌ای چرک‌مانندی دیده می‌شد. حدس زد مربوط به جلو دنده باشد و کاملا فرسوده به نظر می‌رسید. مادر صدای گریه‌ی دخترش را شنید، به اتاق نشیمن نگاه کرد و او را دید که کنار غریبه ایستاده است. ذرت‌ها را پایین گذاشت و به سمت دخترش رفت، بغلش کرد و به مرد که بی‌اعتنا نشسته بود نگاهی انداخت. مادر که تلاش می‌کرد دخترش را آرام کند گفت: «چی شده؟» صدایش را بلندتر کرد تا بتواند پسران پرسروصدا را نیز آرام کند. مرد سر بلند کرد، آرام ایستاد و استخوان را دست مادر داد. پرسید: «از کجا آوردیدش؟» «چی؟» «استخون رو می‌گم. این رو از کجا آوردید؟» «استخون؟» دختربچه تا استخوان را دوباره دید آرام شد و از بغل مادرش پایین آمد و آن را قاپید و با دقت نگاهش کرد، آب بیش‌تری از دهانِ باز مانده‌اش ریخت. مرد گفت: «فکر می‌کنم استخونه.» دختربچه آن را در دهان گذاشت و دوباره آرام شد. «همین چیزی که این بچه داره می‌جُوِه. فکر می‌کنم استخون آدم باشه.» مادر به دخترش که با ملچ‌ملوچ استخوان را می‌جوید نگاهی انداخت. «قبلا ندیده‌مش. منظورتون چیه؟ استخون انسان؟» «فکر می‌کنم استخون دنده باشه. من دانشجوی پزشکی‌ام، سال پنجم.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است