#
#

افسانه های آذربایجان

250,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 272
شابک 9789643516154
تاریخ ورود 1389/03/02
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 268
قیمت پشت جلد 250,000 تومان
کد کالا 22319
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
افسانه قسمت مهمى از فولکلور را تشکیل مى‌دهد. در افسانه‌ها علاوه بر چیزهاى دیگر که عموما از فولکلور عاید جامعه‌شناسان و غیره مى‌شود مى‌توان بهترین و اصیل‌ترین زبان نثر را پیدا نمود. به‌علاوه افسانه‌ها سرشار از ترکیبات و تعبیرهاى لطیف زبان‌ها هستند. مثلا در داستان‌هاى کوراوغلو مى‌توان بهترین نمونه نثر زبان ترکى را سراغ گرفت. نگفته پیداست که افسانه‌هاى هر ملت و کشورى داراى ویژگى‌هایى است که آن‌ها را از افسانه‌هاى ملل دیگر متمایز مى‌کند. در شرایط اقلیمى مختلف و از میان حوادث و شرایط تاریخى گوناگون افسانه‌هایى با خصوصیات متنوع و مختلف زاده مى‌شود. مثلا آن‌چه در نظر اول در فولکلور سیاه‌پوستان دیده مى‌شود رنج و حسرت و اندوهى است که طى هزاران سال بردگى و استثمار بر آن‌ها سنگینى کرده، لاجرم بازتاب آن در فولکلورشان آشکار است. اصولا فولکلور نشان‌دهنده و منعکس‌کننده احوال و افکار و آرزوهاى طبقات محروم و پایین اجتماع است و گاهى که از بالاترها و اشراف صحبت مى‌شود هنگامى است که طبقات محروم به ناچار ضمن امرار معاش و تحصیل روزى با آن‌ها برخورد مى‌کنند. چون روى سخن در این مقاله با افسانه‌هاى آذربایجان است همین‌قدر مقدمه‌چینى هم کفایت مى‌کند. در دو سه جاى دیگر هم گفته شده که مى‌توان داستان‌هاى فولکلور آذربایجان را سه دسته کرد : 1.داستان‌هاى حماسى مخلوط با عشق‌هاى پهلوانى و دلاورى‌ها و مبارزه با پادشاهان و خوانین و فئودال‌ها. از این دست داستان‌ها مى‌توان داستان‌هاى بسیار شورانگیز کوراوغلو را نام برد که هفده داستان است؛ بعد هم داستان‌هاى کتاب دده‌قورقود. 2.افسانه‌هاى صرفا عاشقانه. از این نوع مى‌توان از داستان‌هاى بسیار مشهور «عاشق غریب»، «طاهر میرزا»، «اصلى و کرم»، و غیره و غیره نام برد. 3.افسانه‌هایى که براى بچه‌ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها در شب‌هاى دراز زمستان پاى کرسى براى سرگرمى و فرو رفتن به خواب شیرین و شکر گفته مى‌شود. هرکس دست‌کم نام پنجاه داستان از این دست را مى‌داند. در این‌جا فقط مى‌پردازیم به خصوصیات افسانه‌هاى دسته سوم.
بخشی از کتاب
روزی بود روزی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. دو تا برادر بودند، یکی هفت تا دختر داشت، آن یکی هفت تا پسر. پدر پسر هروقت برادرش را می‌دید او را ریشخند می‌کرد و می‌گفت: سلام علیکم، پدر هفت ماده‌سگ، پدر هفت دختر، خجل می‌شد سرش را پایین می‌انداخت و می‌رفت به خانه‌اش.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است