قلب شیشه ای (جادو در پشت شیشه منتظر است...)
(داستان های انگلیسی،قرن 21م،گروه سنی:9تا15 سال)
موجود
ناشر | ایران بان |
---|---|
مولف | کاترین اورتون |
مترجم | پروین جلوه نژاد |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 248 |
شابک | 9786001884320 |
تاریخ ورود | 1401/04/13 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 204 |
کد کالا | 114697 |
قیمت پشت جلد | 2,200,000﷼ |
قیمت برای شما
2,200,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
چهار سال پیش هنگامی که نونا همهی خانوادهاش را در جنگ و بمباران از دست داده بود، هیچکس جز عمو آنتونی نپذیرفت که او را به سرپرستی بگیرد. آنتونی به دیگران اینطور گفته بود که به شاگردی هفت، هشتساله نیاز داشته و اکنون آن شاگرد کوچولو یک دختر یازدهساله است. نونا و عمویش با هم به سفر میروند تا پنجرههای ساختمانهایی را که در جنگ ویران شدهاند، شیشههای رنگی بیاندازند و انصافا عمو آنتونی در این کار حرف ندارد. او در طراحی هم یک هنرمند تمام عیار است. در آخرین سفری که آنها با هم به سر میبرند اتفاقات عجیبی میافتد، نونا از یک جادوی قوی و اهریمنی آگاه میشود که میخواهد همهچیز را نابود کند اما او اصلا به عقبنشینی، پذیرش شکست و نابودی همهچیز تن نمیدهد. دختر میخواهد از آنچه که دوستش دارد محافظت کند، حتی اگر جنگی با تاریکی در راه باشد.
بخشی از کتاب
نونا راه افتاد تا از جنگل بیرون برود. هرچند قدم برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد تا مطمئن شود کسی دنبالش نمیکند. حالا او هم مانند آلیسیا میترسید.
به حرفهای او فکر میکرد که گفته بود، چیزهایی که دنبالمان میفرستد، جغجغهی چوبیاند. و از ترس میلرزید. آیا سرباز با آن جغجغهها مردهها را زنده میکرد؟ آلیسیا چیزی در مورد سربازی که اشیای بیجان را زنده میکند، نگفته بود؟
باد بهشدت میوزید و مانند سوزن از سوراخهای بلوزش رد میشد و به بدنش فرومیرفت. ابرهای خاکستری در آسمان میغلتید. یک لحظه مه همهجا را میگرفت و پس از آن فوری ناپدید میشد و راه را از او پنهان میکرد، به طوری که نمیتوانست بفهمد از کدام سمت بود.
هیچ یک از نورهای مسیر ارواح را هم نمیدید که بتواند دنبالشان کند.
شیشه میتوانست کمکاش کند؟ آن را از جیبش بیرون آورد و دستمالش را باز کرد. اما جلوی نور که گرفت، هیچ چیز ندید.
برش گرداند. چرخاندش، اما باز هم چیزی ندید.
با انگشت شستاش پاکش کرد. لکهی مرطوبی رویش افتاد، اما به آرامی ناپدید شد. آلیسیا گفته بود، سرباز برای کامل کردن قدرتش به آن شیشه نیاز دارد و میخواهد او را قربانی کند. او میخواهد زندگی نونا را فدای زندگی پسرش کند. اما چرا او؟ او که تا حالا چیزی دربارهی آن سرباز نمیدانست. چگونه او میتوانست ارواح و مسیرهایشان را در وهلهی اول ببیند؟ او که فقط یک انسان بود.
آلیسیا و کاستر گفته بودند که آن قلب نیمهشیشهای افسون شده است و فقط تواناییهای او را افزایش میدهد. این حرف چه معنی داشت؟
حالا وقتش نبود به آن فکر کند. باید پیش عمویش برمیگشت.
به حرفهای او فکر میکرد که گفته بود، چیزهایی که دنبالمان میفرستد، جغجغهی چوبیاند. و از ترس میلرزید. آیا سرباز با آن جغجغهها مردهها را زنده میکرد؟ آلیسیا چیزی در مورد سربازی که اشیای بیجان را زنده میکند، نگفته بود؟
باد بهشدت میوزید و مانند سوزن از سوراخهای بلوزش رد میشد و به بدنش فرومیرفت. ابرهای خاکستری در آسمان میغلتید. یک لحظه مه همهجا را میگرفت و پس از آن فوری ناپدید میشد و راه را از او پنهان میکرد، به طوری که نمیتوانست بفهمد از کدام سمت بود.
هیچ یک از نورهای مسیر ارواح را هم نمیدید که بتواند دنبالشان کند.
شیشه میتوانست کمکاش کند؟ آن را از جیبش بیرون آورد و دستمالش را باز کرد. اما جلوی نور که گرفت، هیچ چیز ندید.
برش گرداند. چرخاندش، اما باز هم چیزی ندید.
با انگشت شستاش پاکش کرد. لکهی مرطوبی رویش افتاد، اما به آرامی ناپدید شد. آلیسیا گفته بود، سرباز برای کامل کردن قدرتش به آن شیشه نیاز دارد و میخواهد او را قربانی کند. او میخواهد زندگی نونا را فدای زندگی پسرش کند. اما چرا او؟ او که تا حالا چیزی دربارهی آن سرباز نمیدانست. چگونه او میتوانست ارواح و مسیرهایشان را در وهلهی اول ببیند؟ او که فقط یک انسان بود.
آلیسیا و کاستر گفته بودند که آن قلب نیمهشیشهای افسون شده است و فقط تواناییهای او را افزایش میدهد. این حرف چه معنی داشت؟
حالا وقتش نبود به آن فکر کند. باید پیش عمویش برمیگشت.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر