دسته بندی : رمان نوجوان

آنی دختر زمینی

(داستان های فرانسه،قرن 20م)
ناموجود
مشخصات
تعداد صفحات 444
شابک 9786004138727
تاریخ ورود 1400/12/08
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1400
وزن (گرم) 358
قیمت پشت جلد 200,000 تومان
کد کالا 111431
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب آنی دختر زمینی اثر ژان کلود مورلوا است به ترجمه‌ی لیلا علیخانی و چاپ انتشارات محراب قلم. ویرژیل پیرمردی هفتادویک ساله است که همسرش را سی سال پیش از دست داده و پس از آن تمام تلاش‌هایش برای برقراری یک رابطه‌ی دیگر بی‌ثمر مانده است. او نویسنده است و روزی از روزها هنگامی که درحال راندن اتومبیلش در مسیر دندان‌پزشکی‌اش است دختری را در جاده می‌بیند که هم‌سن‌وسال نوه‌اش است پس نگه می‌دارد تا او را به مقصد برساند؛ دختر آنی کلود نام دارد و بسیار با دخترهای هم‌سن‌وسالش متفاوت است. او شیرین و بی‌آلایش سخن می‌گوید و برخلاف همه‌ی نوجوان‌ها که در حضور یک بزرگسال ترجیح می‌دهند سکوت کنند از هر دری صحبت می‌کند. سرانجام دختر به مقصدش می‌رسد، او از پیرمرد در مورد چیزهایی مثل ناپدیدشدن انسان‌ها سوال کرده و به او گفته که به‌دنبال خواهرش می‌گردد. آنی در کنار دهکده‌ای به نام دهکده‌ی 3/5 پیاده می‌شود و زیر باران مسیر خود را در پیش می‌گیرد. جایی که روزهای بعد پیرمرد هرچه تلاش می‌کند آن را پیدا کند، موفق نمی‌شود. تااینکه دوباره در مسیر دندان‌پزشکی دختر را می‌بیند. آنی در واقع به‌دنبال دریافت پیامی برای یافتن خواهر گمشده‌اش راهی شده، این پیام او را به جهانی موازی می‌کشاند که هیچ انسانی در آن حضور ندارد. جهانی با مردمانی بیگانه که آنی در آن خودش را خواهد شناخت.
بخشی از کتاب
پس ریه‌هایش را از هوا خالی کرد و نفسش را نگه داشت تا این‌که قفسه‌ی سینه‌اش توخالی و گود شد. سپس صبر کرد تا صدای تیلیکی در گلویش ایجاد شود. همیشه پس از چند ثانیه این صدا را حس می‌کرد. او اغلب، گوش‌هایش را می‌گرفت تا این صدای تق کوچک را از درون و از بالای حنجره‌اش بشنود. و این لحظه را که باعث می‌شد آدم دیگری شود، یعنی یک موجود بی‌نفس، دوست نداشت. به نظرش، با این کار تنها از هوا چشم نمی‌پوشید، بلکه چیزی بیش از آن، از راهی که با آن دنیای پیرامونش را حس می‌کرد، صرف نظر می‌کرد. گویی یکباره اندکی از وسعت و جوهره‌ی زندگی‌اش از دست می‌رفت. و گویی در آن واحد هم از نفس کشیدن دست می‌‌کشید و هم از قسمتی از روحش. نفس نکشیدن برای سه یا چهار ساعت پیش رو... او از این کار، شانه خالی نمی‌کرد، و در صورت فراموش‌کردن دستورات، خاطره‌ی «پشه» جور به‌روزکردن حافظه‌اش را می‌کشید. به او این اسم را داده بودند: پشه؛ به این خاطر که فقط یک متر و پنجاه سانت قد داشت و در کنار تورکنسن، یک کوتوله به حساب می‌آمد. او پسری شاد بود که روزی در رستورانی واقع در مرکز شهر، به خنده افتاده بود، و افسوس که خنده‌اش از آن خنده‌های زمینی‌اش بود. او هم مثل اشلبی، شباهت زیادی به مادرش داشت و حبس نفس برایش عادی نبود. خنده‌ی او موجب وحشت مشتری‌های رستوران شده بود. سربازهای گارد او را تحت تعقیب قرار داده بودند و در شهر به‌دنبالش می‌گشتند. او موفق شده بود از دست آن‌ها فرار کند و به پایگاه برگردد. اما افسرهای مافوق، از جنجال به‌پاشده مطلع شده بودند و، چند روز بعد، پشه ناپدید شد، به همین سادگی.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است