سایه شدم تا تو بمانی
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | آراسبان |
---|---|
مولف | بهناز صفری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 504 |
شابک | 9786229871591 |
تاریخ ورود | 1400/11/16 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 542 |
کد کالا | 110714 |
قیمت پشت جلد | 2,950,000﷼ |
قیمت برای شما
2,950,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
شخصیت اصلی کتاب حاضر دختری شیرازی به نام ماهور است که در رشتهی جهانگردی دانشگاه تهران قبول شده است. او به تهران میآید و بعداز گذراندن چند ترم با یکی از اساتید خود وارد رابطهی عاشقانهای میشود، اما بهدلیل مشکلات خانوادگی مجبور به ترک دانشگاه میشود و به شهر خود بازمیگردد. همایون، استاد او، در جستوجوی ماهور به شیراز سفر میکند و… . این اثر علاوهبر روایت داستانی گیرا، هیجانانگیز و عاشقانه، از اشعار برجسته و زندگینامه سعدی هم بهره برده است. کتاب پیش رو خواننده را در سفرهای جهانگردی با شخصیتهای داستان همراه میکند و آنها را با آداب و رسوم ایرانیان آشنا میسازد.
بخشی از کتاب
با پولی که بابا برایم فرستاده بود تا موادغذایی بیشتری بخرم. چند دست مانتو و مقنعهی خوش رنگ خریداری کردم تا سر کلاسهای او بپوشم.
او هم انگار حال مرا داشت. شاید چون من دلم اینگونه میخواست فکر کردم حواسش جمع من است.
با غرور و جذبه وارد کلاس شد و سلام بلندی داد حینی که با دست اشاره میکرد دانشجویان سر جایشان بنشینند نیمنگاهی محتاطانه به کلاس انداخت و وقتی مرا در میز اول سمت خودش دید لبخندی محو زیر پوست صورتش دوید که از چشمان تیزبین و عاشق من دور نماند.
در کانون سینهام شعلههای سرکش عشق شعلهور شد و گونههایم از داغی قلبم دمبهدم سرختر شد و ضربان قلبم اوج گرفت.
احساس میکردم دانشجویی که در صندلی بغلدست من نشسته است صدای کوبش قلبم را میشنود و سرخی گونههایم را میبیند.
وقتی پای تخته رفت تا چیزهایی یادداشت کند با نگاه بیقرارم سرسری سرتاپای او را رصد کردم و قبل از اینکه سرش را سمت ما بچرخاند سرم را روی جزوههایم کج کردم تا پیش چشم او دوباره رسوا نشوم.
آنقدر دلتنگ و بیقرارش بودم که اگر ممنوعهها و خطفاصلهها نبود مثل دختربچهها، خودم را در آغوشش رها کرده و گونههای مردانهاش را غرق بوسه میکردم.
اما فقط توانستم با حظ غیرقابلوصفی چشم به سرتاپای او بیاندازم و تمام جزئیات پوشش و رفتارش را در ذهنم حک کنم.
این نگاههای عاشق و آتشین از چشمهای تیزبین او دور نماند زیرا وقتی مرا غرق خودش دید اخمی ملایم روی پیشانیاش نشست و چشمهایش را باریکتر کرد. نگاه دقیق و موشکافانهاش به من هشدار داد که اینگونه نگاهش نکنم و حواسم پی درسم باشد.
او هم انگار حال مرا داشت. شاید چون من دلم اینگونه میخواست فکر کردم حواسش جمع من است.
با غرور و جذبه وارد کلاس شد و سلام بلندی داد حینی که با دست اشاره میکرد دانشجویان سر جایشان بنشینند نیمنگاهی محتاطانه به کلاس انداخت و وقتی مرا در میز اول سمت خودش دید لبخندی محو زیر پوست صورتش دوید که از چشمان تیزبین و عاشق من دور نماند.
در کانون سینهام شعلههای سرکش عشق شعلهور شد و گونههایم از داغی قلبم دمبهدم سرختر شد و ضربان قلبم اوج گرفت.
احساس میکردم دانشجویی که در صندلی بغلدست من نشسته است صدای کوبش قلبم را میشنود و سرخی گونههایم را میبیند.
وقتی پای تخته رفت تا چیزهایی یادداشت کند با نگاه بیقرارم سرسری سرتاپای او را رصد کردم و قبل از اینکه سرش را سمت ما بچرخاند سرم را روی جزوههایم کج کردم تا پیش چشم او دوباره رسوا نشوم.
آنقدر دلتنگ و بیقرارش بودم که اگر ممنوعهها و خطفاصلهها نبود مثل دختربچهها، خودم را در آغوشش رها کرده و گونههای مردانهاش را غرق بوسه میکردم.
اما فقط توانستم با حظ غیرقابلوصفی چشم به سرتاپای او بیاندازم و تمام جزئیات پوشش و رفتارش را در ذهنم حک کنم.
این نگاههای عاشق و آتشین از چشمهای تیزبین او دور نماند زیرا وقتی مرا غرق خودش دید اخمی ملایم روی پیشانیاش نشست و چشمهایش را باریکتر کرد. نگاه دقیق و موشکافانهاش به من هشدار داد که اینگونه نگاهش نکنم و حواسم پی درسم باشد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر