دسته بندی : رمان خارجی

آقای دراگون:کاوشگری های بازرس چالیس (ادبیات پلیسی37)

(داستان های استرالیایی،قرن 20م)
نویسنده: گری دیشر
365,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 358
شابک 9786222010461
تاریخ ورود 1400/10/20
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 395
قیمت پشت جلد 365,000 تومان
کد کالا 109949
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
ادبیات پلیسی معاصر کارآگاه‌ کاربلد و دوست‌داشتنی کم ندارد. بازرس چالیس هم یکی از همین شخصیت‌هاست که با رمان «آقای دراگون» در دل جغرافیای بکر و زیبای استرالیا زاده شده است. کارآگاهی محبوب که به‌همراه دستیارش گروهبان الن دستری از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های ادبیات پلیسی و جنایی این کشور محسوب می‌شوند. گری دیشر خالق رمان «آقای دراگون» نویسنده‌ای حرفه‌ای است که اگرچه آثار جنایی و پلیسی دیگری نیز در کارنامه‌اش دیده می‎شود، اما ماجراهای بازرس هال چاریس برایش موفقیت‌های بومی و بین‌المللی فراوانی داشته است. به‌خصوص که نخستین کتاب این مجموعه «آقای دراگون» جایزه‌ی ادبیات پلیسی آلمان را برایش به ارمغان آورد. جایزه‌ای که دوبار دیگر نیز نصیب او شد و گری دیشر را علاوه‌بر استرالیا، به جنایی‌نویسی محبوب در آلمان نیز بدل کرد. کارآگاه هال چالیس با وجود هوش و استعداد پلیسی‌اش، همانند اغلب کارآگاهای این ژانر زندگی خصوصی آشفته‌ای دارد. او از دل پرونده‌های پیچیده سربلند بیرون می‌آید، اما از سروسامان‌دادن به زندگی‌شخصی خود ناتوان است. همسر بازرس چالیس به‌همراه مردی که با او رابطه دارد، سوءقصدی نسبت به او ترتیب می‌دهند، اما کارآگاه جان سالم به در برده و آن‌ها گرفتار می‌شوند. در چنین اوضاع و احوال نامساعدی چالیس به منطقه‌ای تفریحی (شبه‌جزیره‌ای) در جنوب استرالیا می‌رود تا پرونده‌ی قتل‌هایی را که سریالی جلوه می‌کنند، به دست گیرد. همکاران چالیس در این منطقه، به جز الن دستری (گروهبانی جدی و کاردان) چنگی به دل نمی‌زنند. به‌خصوص گروهبانی جوان که کارآگاه را در هنگام ورود به شهر به‌خاطر شیشه‌ی شکسته‌ی اتومبیلش جریمه می‌کند! بااین‌حال، کار در این پرونده‌ی دشوار رفته‌رفته برای چالیس جذاب می‌شود؛ مخصوصا وقتی رابطه‌ی احساسی او با سردبیر هفته‌نامه‌ای محلی آغاز شده و تکانی به احوال شخصی‌اش می‌دهد. چالش‌های پرونده‌ای پرفرازونشیب، قاتلی که پلیس را به مبارزه می‌طلبد، دستیارانی که کارآگاه هنوز با آن‌ها هماهنگ نشده و نهایتا بالاو پایین‌های رابطه‌ای عاطفی از «آقای دراگون» رمانی جذاب ساخته است که با قدرت خواننده را به‌دنبال می‌کشد.
بخشی از کتاب
گاهی چنین می‌نمود که گویی بر سقف آسمان پرسه می‌زند، در دل شب در آن بالا می‌راند، نزدیک به ستارگان بالای سرش، دور از دیگران، توده‌های پرهیاهویی که با دغدغه‌های حقیرشان در بسترشان آرمیده بودند. چون روباه بی‌قرار بود. به نظر می‌رسید در چنین زمان‌هایی گریزگاهی در زندگی داشت، مسیری در دل تاریکی که همان بزرگراه قدیمی شبه‌جزیره بود، هیچ چیز و هیچ کس مزاحمش نبود. به راهش ادامه می‌داد، همه‌ی مسیر منحنی و در خواب فرورفته را که به اقیانوس منتهی می‌شد طی می‌کرد، و آنگاه دوباره برمی‌گشت به کناره‌ی شرقی شهر، جایی که چراغ‌ها شروع می‌شد و بوی تعفن آدمیزاد می‌آمد و او در خانه‌ای تهی از عشق زندگی می‌کرد. میدانی را دور می‌زد و دوباره به سمت اقیانوس می‌رفت. تقریبا اواسط بزرگراه به او رسید. از ماشین‌های دیگر در شب متنفر بود. اما به ‌سرعت رد می‌شدند، جفتی چراغ که چیزی از خود بر جای نمی‌گذاشت. این ماشین ایستاده بود، در محوطه‌ی شنی جلو یک مغازه‌ی میوه و سبزی‌فروشی کنار جاده که در تاریکی شبیه انباری بزرگ بود پارک کرده بود. هنگام عبور از کنارش سرعتش را کم کرد. کسی داخلش نبود، کاپوتش بالا بود و از رادیاتورش بخار بیرون می‌زد. تک چراغی بالای تیری نزدیک به آنجا، نور ضعیف خاکستری ـ زردی بر باجه‌ی تلفن و زن جوان داخلش می‌انداخت. زن با عجله و اضطراب حرف می‌زد و دستش را تکان می‌داد، اما وقتی او را دید که عبور می‌کرد، خشکش زد، از باجه بیرون آمد تا بهتر ببیندش. مرد گاز داد و دور شد. تصویری که در ذهنش شکل گرفت تنهاترین فرد در خلوت‌ترین نقطه‌ی جهان بود. آخر دنیا. چه عالی.! در تقاطع بعدی دور زد. وقتی دوباره به او رسید، از جاده بیرون زد و به ماشین خرابش نزدیک شد. چه خوب. تنها بود. از کنار ماشین عبور کرد و به باجه‌ی تلفن رسید، آن‌وقت شیشه‌اش را پایین کشید. نمی‌خواست از ماشین پیاده شود و نگرانش کند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است