دسته بندی : جامعه شناسی - سیاسی

سه مادر (چگونه سه مادر یک ملت را تحت تاثیر قرار دادند؟)

(مادران مارتین لوترکینگ،مالکوم ایکس،جیمز بالدوین)
88,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 344
شابک 9786227786514
تاریخ ورود 1400/10/20
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1400
وزن (گرم) 310
قیمت پشت جلد 88,000 تومان
کد کالا 109947
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب سه مادر اثری است از انا مالایکا توبس به ترجمه ی علی اکبر عبدالرشیدی و چاپ انتشارات گویا. کتاب حاضر روایتگر داستان زندگی سه سیاه پوست آزادی خواه به نام های مارتین لوترکینگ، مالکوم ایکس و جیمز بالدوین است که توانستند با ایستادگی و مقاومت در برابر بی عدالتی و مبارزه برای حقوق مدنی سیاه پوستان آمریکا، آمریکای قرن بیست و یکم و مناسبات نژادی در جهان را دگرگون کنند. وجه مشترک همه ی داستان های تامل برانگیز این کتاب، نقش آفرینی مادرانی قوی و نمایش آموزه هایی اثربخش و خواندنی است. درواقع آنچه در این اثر مورد توجه قرار گرفته، نقش مادران این سه سیاه پوست در کارهای بزرگی است که از آن ها سر زده است.
بخشی از کتاب
مادر شدن زن سیاه پوست در وظایف محوله به او تغییری حاصل نمی کرد. اگر کارگر بود کارگر می ماند. زن سیاه پوست تا زمانی که کشته نمی شد در مالکیت صاحبش باقی می ماند. صاحب هم آزاد بود هر عملی را که دوست دارد با زن سیاه پوست انجام دهد. مادر سیاه پوست نه احترامی داشت و نه شأنی. مادر سیاه پوست تولید کننده و به دنیا آورنده یک برده جدید به عنوان یک دارایی تازه بود. مادر سیاه پوست قبل و بعد از زایمان فرصت و اجازه استراحت نداشت. در زمان حاملگی اگر نیاز بود کتک هم می خورد. لوئیز همه این تاریخ را می دانست. خبر داشت که نه حضور فرزندانش و نه حاملگی اش مانع از اعمال خشونت های احتمالی آن دار و دسته سفید نخواهد شد؛ اما مصمم بود که قوی ظاهر شود. قصد داشت در برابر سفیدپوستان جا نزند. از دریانوردان بلندی های کاراییب یاد گرفته بود که در برابر سرکوبگر خواهد مرد اما تسلیم نخواهد شد. لوئیز بعد از آن که حرفش را خطاب به مردهای سفید زد به خانه برگشت و در را پشت سر خود بست. مردان سفیدپوست دست بردار نبودند. خانه لوئیز را محاصره کردند. پنجره ها را شکستند. تهدیدهای بیشتری وعده دادند. لوئیز دستش را روی شکمش گذاشت. سعی کرد در آن هیاهو بچه هایش را آرام کند. آن مردان اسب سوار بعد از وارد کردن خسارت بالاخره راه خود را کشیدند و رفتند. علیرغم همه آن خسارت ها لوئیز و بچه هایش دست کم آن شب سالم ماندند. زمان برای فرزندان لوئیز متوقف شده بود. مادرشان را تحسین می کردند. به او افتخار می کردند. آن شب از او درس گرفتند، درسی که لوئیز هم می خواست به فرزندانش بیاموزد این بود: ایستادن با قامت برافراشته در زمان بی عدالتی. وقتی ارل از سفر برگشت، از شنیدن خبر حمله گروه سفیدپوستان به خانه اش خشمگین شد؛ اما چون بچه چهارمشان در آستانه تولد بود جلوی خودش را گرفت و دست از پاسخ دادن به آن حمله کشید. درعوض، تصمیم گرفت به محض تولد بچه جدید، خانه شان را عوض کند و جای دیگری را برای سکونت انتخاب کند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است