دسته بندی : رمان خارجی

گناهی به سرخی ارغوان (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ144)

(داستان های انگلیسی،قرن 21م)
385,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 414
شابک 9786222671853
تاریخ ورود 1400/10/19
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 392
قیمت پشت جلد 385,000 تومان
کد کالا 109908
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب پیش رو رمانی است که از انسان‌هایی بی‌پناه حکایت دارد؛ مهاجران، طردشده‌ها، بی‌خانمان‌ها و افراد بی‌هویت. ماجرای کتاب از یک فرار و از یک مرگ آغاز می‌شود؛ زنی درحالی که جنینی در شکم دارد درحال گریز از سرزمینش است، درحالی که مامورانی به‌دنبال او هستند تا مردی را که به او مربوط می‌شود پیدا کنند و کارش را یکسره کنند. مامورها وقتی نمی‌توانند از طریق زن به مرد مورد نظر دست پیدا کنند، درنگ نمی‌کنند و جان زن را می‌ستانند، درحالی که خوب می‌دانند او کودکی در رحم دارد. مرگ زن صدای مرد را که در همان نزدیکی است بلند می‌کند، مامورها او را می‌بینند و اسلحه‌شان را به سویش نشانه می‌روند اما گلوله‌ها به مرد اصابت نمی‌کند؛ هرچند امکان یخ‌زدنش در رودخانه‌ای که نزدیک به اوست بسیار بالاست، اگر مرد بخواهد از طریق رودخانه فرار کند مثل این است که مرگ را در آغوش بگیرد. این چیزی است که دو مامور به آن باور دارند؛ پس از نظر آن‌ها کار مرد تمام است...
بخشی از کتاب
نوزومی که از خواب برخاست آسمان صاف و آبی بود. از تخت بیرون آمد و زیر نور آفتاب، کش و قوسی به خودش داد. با خود گفت دیگر امروز وقتش رسیده است. دیگر انتظار بس است. دوش گرفت، بلوز نیلی یقه‌گشادش و لباس پیچازی زردش را پوشید و کفش‌های راحتی قهوه‌ای‌اش را به پا کرد و به هیساکاوا زنگ زد. هیساکاوای باوفا، هیساکاوای نجیب و در عین حال، هیساکاوای کودن، خرفت نادان. پسرک بیچاره. بعضی آدم‌ها در چنان ناز و نعمتی بار می‌آیند که تا آخر عمر، دست چپ و راستشان را هم یاد نمی‌گیرند. البته ریوما هیساکاوا به قدر سر سوزنی از ادبیات، مخصوصا ادبیات غرب، سرش می‌شد و چون پدرش در محله جین بوچو معروف بود، نوزومی بدش نمی‌آمد همراه ریوما در محله بگردد. نوزومی از اینکه در دلش از ریوما بد گفته بود پشیمان شد و به خودش گفت او به هر حال دوستش است. دوستی خوب، هرچند با آن خواستگاری مسخره در دانشگاه مایه آبروریزی شده بود. کمتر از نیم ساعت بعد، هیساواکا خودش را در خانه نوزومی رساند. از مزدای مدل جدیدش پیاده شد و به کاپوت تکیه داد. نوزومی در خانه را باز کرد و لبخند نمایانی بر لب‌های ریوما نشست. ریوما در حالی که دستکش‌های چرمی سفیدش را در دستش صاف می‌کرد، گفت: «ماشین چطوره؟» ریوما قدبلند و چاق و چله بود. ابروهایی کم‌پشت داشت و عادت داشت همیشه لب‌های توپرش را بجود. موهای سفیدش زود در آمده بود، ولی سنش کمتر از سی و چند ساله به نظر می‌رسید. نوزومی گفت: «خوشگله» ولی در دلش ناراحت بود که چرا نمی‌توانند زیر افتاب پیاده‌روی کنند. تا جین بوچو، با ماشین، راهی نبود. جین بوچو محله‌ای بود در شمال شهر، مرکز انتشاراتی‌ها و کتاب‌فروشی‌ها. کوچه پس‌کوچه‌ها پر می‌شد از روشنفکران، دانشجویان، لیبرال‌ها و کتاب بازها. نوزومی شیفته صداها و بوهای محله بود: عطر برشته کاری قهوه، کاغذهای کهنه نم‌کشیده و معترضان سیاسی بلندگو به دست.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است