خوک کریسمس
(داستان های انگلیسی،گروه سنی:ج(10تا11سال)،تصویرگر:جیم فیلد)
موجود
ناشر | تندیس |
---|---|
مولف | جی کی رولینگ |
مترجم | ویدا اسلامیه |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 256 |
شابک | 9786001827273 |
تاریخ ورود | 1400/10/06 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 238 |
کد کالا | 109586 |
قیمت پشت جلد | 750,000﷼ |
قیمت برای شما
750,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب خوک کریسمس، اثر جی. کی. رولینگ است به ترجمه ویدا اسلامیه و چاپ انتشارات کتابسرای تندیس.
«درپیگ» خوک عروسکی کوچکی است که «جک» از زمانی که یادش می آید او را داشته؛ حتی اسم خوک نازنین از آن جا آمده که وقتی جک تازه شروع به صحبت کردن کرده به جای اینکه به او «دِ پیگ» بگوید، درپیگ صدایش می کرده. او همدم شب ها و روزهای جک بوده و حتی پسرک شب ها بدون عروسک عزیزش خوابش نمی برده. آن ها خاطرات زیادی با هم دارند، خاطرات شیرین و گاهی ترسناک؛ و آخرین خاطره، خاطره غم انگیزی است، خاطره ی شب کریسمس که در آن درپیگ که بعد از عمل جراحی چشم هایش به دست مامان که او را به اختصار «دی پی» صدا می کند، گم می شود. اما شب کریسمس یک شب معمولی نیست، شبی است سرشار از روح زندگی که می توان در آن معجزه ها را دید. «خوک کریسمس» که جدیدترین اسباب بازی جک و جایگزینی برای دی پی است نقشه ای در سرش دارد، نقشه ای که او و جک را راهی سفری جادویی برای پیدا کردن صمیمی ترین دوست جک و نجات او می کند.
«درپیگ» خوک عروسکی کوچکی است که «جک» از زمانی که یادش می آید او را داشته؛ حتی اسم خوک نازنین از آن جا آمده که وقتی جک تازه شروع به صحبت کردن کرده به جای اینکه به او «دِ پیگ» بگوید، درپیگ صدایش می کرده. او همدم شب ها و روزهای جک بوده و حتی پسرک شب ها بدون عروسک عزیزش خوابش نمی برده. آن ها خاطرات زیادی با هم دارند، خاطرات شیرین و گاهی ترسناک؛ و آخرین خاطره، خاطره غم انگیزی است، خاطره ی شب کریسمس که در آن درپیگ که بعد از عمل جراحی چشم هایش به دست مامان که او را به اختصار «دی پی» صدا می کند، گم می شود. اما شب کریسمس یک شب معمولی نیست، شبی است سرشار از روح زندگی که می توان در آن معجزه ها را دید. «خوک کریسمس» که جدیدترین اسباب بازی جک و جایگزینی برای دی پی است نقشه ای در سرش دارد، نقشه ای که او و جک را راهی سفری جادویی برای پیدا کردن صمیمی ترین دوست جک و نجات او می کند.
بخشی از کتاب
تا این حرف از دهان جک درآمد، حالت عجیبی را در دلش احساس کرد. انگار در آسانسور داشت با سرعت پایین می رفت. در همان وقت تخت و رختخوابش به سرعت بزرگ می شدند، طوری که دیگر نمی توانست زمین را ببیند. از ترسش خواست از جایش بلند شود ولی روی چین ملافه لغزید و با صورت روی تخت افتاد.
چند ثانیه بعد، جک متوجه شد که تخت بزرگ نشده است. خودش کوچک شده بود. وقتی موفق شد بلند شود و بایستد، دید که چین و چروک های ملافه اش مثل توده های برف عظیم شده اند. حتی فکر این که کسی با گفتن چند کلمه تا این حد کوچک شود، خیلی ترسناک بود و جک خیلی خوشحال بود که لحافش جان نگرفته بود چون اگر می خواست می توانست دورش بپیچد و او را خفه کند.
خوک کریسمس از کف اتاق به او گفت: «از گوشه ی لحاف لیز بخور و بیا پایین! بیا دیگه، خیلی آسونه!»
اما کار آسانی نبود؛ با این حال جک نهایت تلاشش را کرد و بعد از فرود ترسناکی که آخرش تالاپی بر زمین افتاد، بالاخره کنار خوک کریسمس فرود آمد. حالا هر دو درست هم قد بودند: بیست سانتی متر.
خوک کریسمس گفت: «خب دیگه، خداحافظ همگی. از دیدارتون خوشحال شدم.» و راه افتاد که سمت در اتاق جک برود.
بعضی از چیزها سعی کردند آن ها را از رفتن منصرف کنند. کوسه ی پلاستیکی کوچکی که جک آن را از مرکز موجودات دریایی خریده بود، باله هایش را به زمین کوبید و گفت: «آهای خوک، عقلتو به کار بنداز! به کاری که داری می کنی فکر کن!»
خوک کریسمس به پایین در اتاق تکیه داد و در باز شد و گفت: «من فکرهامو کرده ام، خیلی ممنون.»
آدم ماشینی کوچکی که جک یک بار با خرید همبرگر آن را جایزه گرفته بود و مدتی پیش آن را پرت کرده و به دیوار کوبیده بود، گریه کنان گفت: «تا حالا هیچ بچه ی زنده ای پاش به سرزمین گمشدگان نرسیده!»
چند ثانیه بعد، جک متوجه شد که تخت بزرگ نشده است. خودش کوچک شده بود. وقتی موفق شد بلند شود و بایستد، دید که چین و چروک های ملافه اش مثل توده های برف عظیم شده اند. حتی فکر این که کسی با گفتن چند کلمه تا این حد کوچک شود، خیلی ترسناک بود و جک خیلی خوشحال بود که لحافش جان نگرفته بود چون اگر می خواست می توانست دورش بپیچد و او را خفه کند.
خوک کریسمس از کف اتاق به او گفت: «از گوشه ی لحاف لیز بخور و بیا پایین! بیا دیگه، خیلی آسونه!»
اما کار آسانی نبود؛ با این حال جک نهایت تلاشش را کرد و بعد از فرود ترسناکی که آخرش تالاپی بر زمین افتاد، بالاخره کنار خوک کریسمس فرود آمد. حالا هر دو درست هم قد بودند: بیست سانتی متر.
خوک کریسمس گفت: «خب دیگه، خداحافظ همگی. از دیدارتون خوشحال شدم.» و راه افتاد که سمت در اتاق جک برود.
بعضی از چیزها سعی کردند آن ها را از رفتن منصرف کنند. کوسه ی پلاستیکی کوچکی که جک آن را از مرکز موجودات دریایی خریده بود، باله هایش را به زمین کوبید و گفت: «آهای خوک، عقلتو به کار بنداز! به کاری که داری می کنی فکر کن!»
خوک کریسمس به پایین در اتاق تکیه داد و در باز شد و گفت: «من فکرهامو کرده ام، خیلی ممنون.»
آدم ماشینی کوچکی که جک یک بار با خرید همبرگر آن را جایزه گرفته بود و مدتی پیش آن را پرت کرده و به دیوار کوبیده بود، گریه کنان گفت: «تا حالا هیچ بچه ی زنده ای پاش به سرزمین گمشدگان نرسیده!»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر