قاضی
(داستان های چک،قرن 20م)
ناموجود
ناشر | ثالث |
---|---|
مولف | ایوان کلیما |
مترجم | فروغ پوریاوری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 744 |
شابک | 9786004056571 |
تاریخ ورود | 1400/06/27 |
نوبت چاپ | 5 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 666 |
کد کالا | 106936 |
قیمت پشت جلد | 6,500,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
کتاب قاضی اثر ایوان کلیما است به ترجمهی فروغ پوریاوری و چاپ انتشارات ثالث.
قاضی روایتگر داستان انسانی عدالتخواه در جامعهای سیاستزده و دور از عدالت است، جامعهای گرفتار در تاریکی و خفقان حاصل از حاکمیت کمونیستها که در آن انسانیت مورد ظلم قرار میگیرد و قانون در مقابل سیاست میایستد.
شخصیت اصلی رمان پیش رو تلاش دارد در مقابل ناعدالتیها استوار بماند، او که کارش قضاوت است بیش از هر انسان دیگری مورد قضاوت قرار میگیرد و از سوی همه، چه نزدیکترین افراد زندگیاش، چه بالاترین ارکان حکومتی و چه افکار خودش مورد بازخواست واقع میشود.
مخاطب در اثر پیش رو با جهانی غرق در ابهام روبهرو میشود، با روابط انسانی مبهم و با جامعهای که کلمات ستم، ظلم و ناعدالتی دقیقترین تصویر را از آن به تماشا میگذارند. قاضی در کتاب پیش رو در کشاقوس حفظ عدالت است و هیچ مشخص نیست که این تلاش برای حفظ شئون انسانی تا کجا ادامه پیدا کند و او تا چه زمان بر باورهایش پافشاری کند.
قاضی روایتگر داستان انسانی عدالتخواه در جامعهای سیاستزده و دور از عدالت است، جامعهای گرفتار در تاریکی و خفقان حاصل از حاکمیت کمونیستها که در آن انسانیت مورد ظلم قرار میگیرد و قانون در مقابل سیاست میایستد.
شخصیت اصلی رمان پیش رو تلاش دارد در مقابل ناعدالتیها استوار بماند، او که کارش قضاوت است بیش از هر انسان دیگری مورد قضاوت قرار میگیرد و از سوی همه، چه نزدیکترین افراد زندگیاش، چه بالاترین ارکان حکومتی و چه افکار خودش مورد بازخواست واقع میشود.
مخاطب در اثر پیش رو با جهانی غرق در ابهام روبهرو میشود، با روابط انسانی مبهم و با جامعهای که کلمات ستم، ظلم و ناعدالتی دقیقترین تصویر را از آن به تماشا میگذارند. قاضی در کتاب پیش رو در کشاقوس حفظ عدالت است و هیچ مشخص نیست که این تلاش برای حفظ شئون انسانی تا کجا ادامه پیدا کند و او تا چه زمان بر باورهایش پافشاری کند.
بخشی از کتاب
من هیچ بتی نداشتم؛ فقط بتهای عاریتی داشتم. برای خودم یک مجسمه کوچک نیمتنه لنین خریدم؛ این یکی از اولین چیزهایی بود که با پول خودم خریدم، اما تا آن لحظه حتی یک سطر از نوشتههایش را نخوانده بودم. ولی میدانستم اگر به نظم جهانی بهتر پدرم اعتقاد دارم، باید به لنین احترام بگذارم.
فقط این را میدانستم که چه میخواهم: یک نظم جهانی بهتر، و رسیدن به وضعیت کمال مطلوبم. دلم میخواست واقعیت به گونهای تغییر کند که شبیه جزیره خودم بشود؛ جزیرهای که منطق بر آن حکمفرما باشد؛ جزیرهای که خودم بهتنهایی و در راه مصلحت همه مردم، بر آن حکومت کنم و تمام نابرابریها، محرومیتها و بیاخلاقیها و نیز فقر و فاقه و ناشادی و تمام پدیدههای تلخ و ناخوشایند دیگر دنیای امروز را ریشهکن کنم و قلمرو عشق، اعتماد، صلح و شادی را پدید آورم.
به محض اینکه دوستم، میرک، دستنویسم را پس داد، برای پدرم ذکری از نوشته شایان تقلیدم به میان آوردم. آن روزها پدرم اوقات فراغت اندکی داشت و وقت کمتر و کمتری را با خانواده میگذراند، فقط هفتهای یک روز به خانه میآمد، در نتیجه به ندرت همدیگر را میدیدیم. او دفترچه حاوی نوشتهام را از من گرفت، ورقش زد و بعد در کیف دستیاش گذاشت؛ حتی نمیدانستم عنوان نوشتهام را دیده است یا نه.
بیصبرانه منتظر شنیدن نظرش بودم…
… بعد از ناهار دیگر طاقتم طاق شد و از او درباره نوشتهام پرسیدم. پدر رفت و کیف دستیاش را آورد، دفترچهام را درآورد و گفت درباره این موضوع مطالب مشابه زیادی نوشته شده. بهتر است حواسم را روی موضوع اساسیتری متمرکز کنم. به من توصیه کرد بیش از هرچیز، بسیار مطالعه کنم و ذهنم را پروردهتر کنم.
در این صورت، باید حواسم را روی چه موضوعی متمرکز کنم؟ چه موضوعی میتواند اساسیتر از اندیشیدن درباره بهترین نحوه سازماندهی جامعه بشری باشد؟
فقط این را میدانستم که چه میخواهم: یک نظم جهانی بهتر، و رسیدن به وضعیت کمال مطلوبم. دلم میخواست واقعیت به گونهای تغییر کند که شبیه جزیره خودم بشود؛ جزیرهای که منطق بر آن حکمفرما باشد؛ جزیرهای که خودم بهتنهایی و در راه مصلحت همه مردم، بر آن حکومت کنم و تمام نابرابریها، محرومیتها و بیاخلاقیها و نیز فقر و فاقه و ناشادی و تمام پدیدههای تلخ و ناخوشایند دیگر دنیای امروز را ریشهکن کنم و قلمرو عشق، اعتماد، صلح و شادی را پدید آورم.
به محض اینکه دوستم، میرک، دستنویسم را پس داد، برای پدرم ذکری از نوشته شایان تقلیدم به میان آوردم. آن روزها پدرم اوقات فراغت اندکی داشت و وقت کمتر و کمتری را با خانواده میگذراند، فقط هفتهای یک روز به خانه میآمد، در نتیجه به ندرت همدیگر را میدیدیم. او دفترچه حاوی نوشتهام را از من گرفت، ورقش زد و بعد در کیف دستیاش گذاشت؛ حتی نمیدانستم عنوان نوشتهام را دیده است یا نه.
بیصبرانه منتظر شنیدن نظرش بودم…
… بعد از ناهار دیگر طاقتم طاق شد و از او درباره نوشتهام پرسیدم. پدر رفت و کیف دستیاش را آورد، دفترچهام را درآورد و گفت درباره این موضوع مطالب مشابه زیادی نوشته شده. بهتر است حواسم را روی موضوع اساسیتری متمرکز کنم. به من توصیه کرد بیش از هرچیز، بسیار مطالعه کنم و ذهنم را پروردهتر کنم.
در این صورت، باید حواسم را روی چه موضوعی متمرکز کنم؟ چه موضوعی میتواند اساسیتر از اندیشیدن درباره بهترین نحوه سازماندهی جامعه بشری باشد؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر