زندگی به روایت چخوف:یک نوول و چند داستان کوتاه (ادبیات بزرگان)

(داستان های کوتاه روسی،قرن 19م)
355,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 322
شابک 9786222671389
تاریخ ورود 1400/03/09
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 323
قیمت پشت جلد 355,000 تومان
کد کالا 103699
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب زندگی به روایت چخوف: یک نوول و چند داستان کوتاه، اثر آنتوان چخوف است با ترجمه‌ی آرتوش بوداقیان و چاپ انتشارات نگاه. کتاب حاضر از آثار این نویسنده‌ی بزرگ ادبی است که تاثیر نوشته‌های او در جوامع مختلف بر کسی پوشیده نیست و با اینکه مدت‌ها از زمان خلق آن‌ها می‌گذرد همچنان طراوت و شادابی خود را حفظ کرده‌اند. غنایی که آثار او به ادبیات جهانی بخشیده توجه و اهمیت والایی را به آن معطوف ساخته است. کتاب حاضر شامل حکایت مرد ناشناس و چند داستان کوتاه است که منعکس‌کننده‌ی شرایط خاص تاریخی روسیه‌ی تزاری است و زندگی پوچ و بی‌هدف، انحطاط، جهل و فقر دهقانان و.... را در این جوامع به تصویر می‌کشد.
بخشی از کتاب
سرم از برف خیس شده بود. نفس نفس زنان به اتاقم برگشتم و بی‌درنگ فراک پیشخدمتی را به گوشه‌ای انداختم، کت و پالتویم را پوشیدم و چمدانم را برداشتم تا به سرسرا بروم و از آن خانه بگریزم، ولی قبل از ترک خانه پشت میز نشستم و چنین نوشتم: شناسنامه جعلی‌ام را برای شما، جناب آقای کارمند پترزبورگ، که خود آدمی جعلی هستید به یادگار می‌گذارم. خواهی گفت با نام جعلی به خانه مردم رفتن و نقاب پیشخدمتی به چهره زدن و شاهد زندگی خصوصی دیگران بودن و همه چیز را دیدن و شنیدن و سپس دروغ آنان را فاش کردن چیزی در ردیف دزدی است. شاید چنین عقیده‌ای درست باشد، ولی من فعلا کاری با این حرف‌ها ندارم و وقت ندارم به اصول اخلاقی بپردازم. من شاهد ده‌ها مهمانی شام و ناهار شما بودم. شما در آن ضیافت‌ها هرچه دلتان می‌خواست می‌گفتید و می‌کردید و من هم مجبور بودم بشنوم و ببینم و در عین حال خاموش باشم. قصد ندارم اینها را به رختان بکشم، ولی باتوجه به اینکه در اطرافتان هیچ موجود زنده‌ای نیست که دور از مجیزگویی و تملق، جسارتی به خرج دهد و حقیقت را برایتان عیان سازد، اجازه بدهید استپان پیشخدمت، آن چهره زیبایتان را بشوید و قیافه واقعی‌تان را در معرض دید قرار دهد. از این مقدمه خوشم نیامد، ولی نخواستم اصلاحش کنم. تازه چه فرقی می‌کرد؟ پنجره‌های بزرگ و پرده‌های تیره، تختخواب، فراک مچاله‌شده پیشخدمتی که کف اتاق افتاده بود و آثار نمناک پاهای خیسم گویی با خشونت و افسردگی داشتند به من می‌نگریستند، حتی سکوت هم با سنگینی خاصی چهره نشان می‌داد. احتمالا به علت اینکه سربرهنه و بی‌گالش به خیابان رفته بودم، حرارت بدنم بالا رفته بود. صورتم می‌سوخت و پاهایم درد می‌کرد. با سری سنگین‌شده روی میز خم شدم، در افکارم حالتی خاص رسوخ کرده بود.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است