رانندگی برای خانم دیزی (نمایش نامه)
(نمایشنامه ی آمریکایی،قرن 20م،برنده ی جایزه ی پولیتزر 1988)
نویسنده:
آلفرد یوری
مترجم:
معسود قلایی
ناموجود
مشخصات
تعداد صفحات
66
شابک
9786222019211
تاریخ ورود
1400/02/07
نوبت چاپ
1
سال چاپ
1400
وزن (گرم)
74
قیمت پشت جلد
20,000 تومان
کد کالا
102558
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«رانندگی برای خانم دیزی» جایزهی پولیتزر سال 1988 را از آن خود کرد و در صدر نمایشنامههای برتر نیمهی دوم قرن بیستم آمریکا قرار گرفت. نمایشنامهای که با تمرکز بر روابط انسانی و اختلافات قومی، نژادی و طبقاتی، سعی در بهتصویرکشیدن یکی از بزرگترین معضلات اجتماعی آمریکای دهههای 40 تا 70 دارد.
نقشآفرینان این درام، زنی به نام خانم دیزی ورتان، پسر میانسالاش، بولی و رانندهاش هوک کلبرن هستند. خانم دیزی بااینکه پا به سن گذاشته و مانند گذشته قادر به رانندگی نیست، اما بر این کار اصرار دارد و هربار با تصادفی بزرگ به خانه بر میگردد که منجر به اسقاطیشدن ماشین میشود و شرکت بیمه را وا میدارد تا ماشین تازهای در اختیار او بگذارد. بولی که نگران سلامتی مادر است، میکوشد او را مجاب به استخدام رانندهای کند. اما دیزی مقاومت میکند و مشاجراتی میان آنها در میگیرد. دیزی معتقد است استخدام راننده تنها هزینه و حضور یک غریبهی مزاحم را بر خانوادهی آنها تحمیل میکند. اما بولی به او قول میدهد که با دقت فراوان رانندهای را گزینش کند که حداقل هزینه و گرفتاری را برایش داشته باشد. پس از چند مصاحبه، هوک کلبرن که پیرمرد سیاهپوست بذلهگو و درعینحال سرسختی است، برای شغل رانندگی انتخاب میشود.
عمدهی فضای نمایش را درگیریهای میان هوکِ راننده و خانم دیزی اشغال میکند. آنها در یک بازهی زمانیِ بیستوپنجساله و در فرآیندی پرفرازونشیب، نحوهی سلوک و رفتار روادارانه را در قبال یکدیگر میآموزند. هر دوی آنها به اقلیتهایی تعلق دارند که در جامعهی آمریکایی، زمینهی قضاوت وسیعی برایشان وجود دارد. مرد سیاهپوست است و دیزی پیرزنی یهودی و نسبتا ثروتمند است که مدام برچسب خست و پولپرستی را با خود میکشد.
بخشی از کتاب
دیزی: نه!
بولی: مامان!
دیزی: نه!
بولی: مامان!
دیزی: گفتم نه بولی. تمام.
بولی: مـعجزه اسـت دراز بـه دراز نـیفتـادی در بـیمارستـان اِموری ـ یـا روی تخت مردهشورخانه. ببینش! حتی شیشهی عینکت نشکسته.
دیزی: مشکل از ماشین بود.
بولی: مادر من، ماشین که خودش نپیچیده توی پیادهرو و نکوبیده به گاراژ پُلارد. دنده را اشتباه زدی.
دیزی: نزدم!
بولی: زده بودی دنده عقب به جای جلو. گزارش پلیس میگوید.
دیزی: باید اجازه میدادی لاسالم را نگه دارم.
بولی: لاسالت هشت سال عمر کرده بود.
دیزی: اهمیت نمیدهم. او اینطور رفتار نمیکرد. و تو این را میدانی.
بولی: مامان، ماشینها رفتار نمیکنند. با آنها رفتار میشود. حقیقت این است که تو، خودِ خودت، پاکارد را نابود کردی.
دیزی: فکر میکنم بدانم چه میخواهی. حقیقت را میدانم.
بولی: حقیقت این است که دیگر نباید بهت اجازه داد پشت فرمان بنشینی.
دیزی: نه.
بولی: مامان، میخواهیم برایت رانندهای استخدام کنیم.
دیزی: نه نمیخواهیم. این به خودم مربوط است.
بولی: برابر قرارداد بیمهات ناچار هستند ماشینی نو بهت بدهند.
دیزی: امیدوارم باز پاکارد نباشد.
بولی: پناهبر خدا! میفهمی چه میگویم؟
دیزی: خیلی بد با مامانت حرف میزنی.
بولی: مادر من، هفتاد و دو سالت است و بیست و هفت هزار دلار خرج گذاشتی رو دست شرکت بیمه. خطر بزرگی هستی برایشان. با این اتفاق دیگر هیچکس بیمهات نمیکند.
دیزی: این را میگویی فقط برای اینکه نفرتانگیز جلوه کنی.
بولی: بسیار خب. بله. بله من نفرتانگیزم. دارم اینها را از خودم درمیآورم. همهی شرکتهای بیمهی آمریکا در پیادهرو بهخط شدهاند و رواننویسهایشان را تکانتکان میدهند و خودشان را میکُشند تا تو امضا کنی. همه دیزی ورتان را میخواهند، تنها زن تاریخ بشریت که پاکاردی که تنها سه هفته از عمرش میگذشت و گاراژی دوماشینه و اتاقک ابزار کنار جاده را یکجا و در یک چشم به هم زدن نابود کرد!
دیزی: بعضی وقتها خیلی احمقانه حرف میزنی بولی.
نظرات کاربران
افزودن نظر
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است
افزودن نظر
منتظر نظرات شما هستیم ...
کالاهای مرتبط