کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم

کتاب پیش رو جلد سوم از سه‌گانه‌ای است که دو جلد پیشین آن «ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد» و «شیطان و دوشیزه پریم» است. داستان این کتاب طی هفت روز اتفاق می‌افتد و از عشق و اهمیت تسلیم‌شدن در برابر آن حکایت دارد. در داستان کتاب با دو عشق الهی و زمینی روبه‌رو هستیم و جدالی که مابین آن‌ها وجود دارد؛ جدالی که شخصیت‌های داستان را به تردید می‌کشاند. زندگی سرشار از معجزه است. معجزه‌های کوچک و بزرگی که اغلب ساده از کنارشان می‌گذریم و نادیده‌شان می‌گیریم. یادمان می‌رود که خالق کائنات، دانای همه‌ی اسرار است. اما قلب آدمی مالامال از عشق اوست و عاشق بی‌وحشتِ ازدست‌دادن داشته‌هایش به فتح جهان می‌رود. این داستان فتح جهان است. داستان عشق.