دسته بندی : سفرنامه

بی زمستان (سفرنامه و عکس های تاجیکستان،آذربایجان و گرجستان)

(سفرنامه های ایرانی،خاطره های منصور ضابطیان،1349،قرن 14)
نویسنده: منصور ضابطیان
190,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 144
شابک 9786008482178
تاریخ ورود 1398/07/24
نوبت چاپ 10
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 208
قیمت پشت جلد 190,000 تومان
کد کالا 82956
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
تصور خیلی‌ها از سفر، رفتن به جایی بسیار دور است، درحالی‌که گاهی‌وقت‌ها همین نزدیکی‌ها هم اتفاق‌های خوبی می‌افتد. وقتی خود «سفر» در ذهن اصالت پیدا کند، حتی یک جابه‌جایی یک‌روزه هم می‌تواند حال آدم را بهتر کند. ازاین‌رو علاقه‌مندان سفرهای فرامرزی گاهی می‌توانند در همین دورواطراف هم تجربه‌های هیجان‌انگیزی را از سر بگذرانند؛ در سرزمین‌هایی که از نظر جغرافیایی فاصله‌ی چندانی با ما ندارند، گرفتن ویزایشان چندان سخت نیست و هزینه‌های کمتری به مسافرها تحمیل می‌کنند. کتاب پیش رو قرار بود تجربه‌ی سفر به چهار کشور نزدیک در چهار فصل مختلف سال باشد. تاجیکستان را در نوروز و بهار تجربه کردم، آذربایجان را در تابستان و گرجستان را در پاییز. با خودم قرار داشتم در زمستان به یک کشور سردسیر در همین اطراف بروم تا تجربه‌ای چهارگانه را که نخ تسبیح‌شان فصل‌هاست در قالب یک کتاب منتشر کنم. اما روزهای زمستان یک‌به‌یک گذشتند و گرفتاری‌های متعدد و مشغله‌های کاری سفر را عقب ‌انداخت. مهم‌ترین خطر این بود که اگر زمستان تمام می‌شد، کتابی که بخش عمده‌ی آن نوشته شده بود باید دست‌کم تا یک سال دیگر منتظر می‌ماند. درست در همان روزهایی که نگران این مسئله بودم، دوستم لیلی رشیدی مرا به نمایشی دعوت کرد که در آن بازی داشت. یک عصر سرد زمستانی به تماشای تئاترش رفتم. قصه‌ی نمایش مربوط به رابطه‌ی یک خانم مدیر دبستان بود که شوهرش را به‌عنوان یک نقاش به مدرسه می‌آورد تا روی دیوارهای مدرسه نقاشی‌ کند. اختلاف‌های این دو دست‌مایه‌ی اصلی نمایش بود و همه‌چیز به تابستان و تعطیلات آن حواله داده می‌شد. تابستانی که در نمایش هیچ‌وقت به آن نمی‌رسیدیم. نمایش را امیررضا کوهستانی نوشته و کارگردانی کرده بود و اسمش را هم گذاشته بود «بی‌تابستان». درست وقت برگشت، زمانی که پشت چراغ قرمز خیابان حافظ، برف‌پاک‌کن را زدم تا دانه‌های باران را از روی شیشه‌ی ماشین پاک کنم، با خود گفتم چرا کتاب من «بی‌زمستان» نباشد؟ سه فصلی که هیچ‌وقت به فصل آخر نمی‌رسد. تا به خانه رسیدم تصمیمم را گرفته بودم. کتاب را بدون زمستان چاپ می‌کنم تا نخواهد منتظر بماند. حالا شما یک کتاب درباره‌ی تاجیکستان و آذربایجان و گرجستان دارید که زمستان ندارد و همین‌جا قول می‌دهم روزی کتابی درباره‌ی یک کشور کاملا سردسیر در زمستان بنویسم و تجربه‌های زندگی در چنین سرزمینی را با شما قسمت کنم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است