

اسباب خوشبختی
(داستانهای کوتاه فرانسه،قرن 20م)
نویسنده:
اریک امانوئل اشمیت
مترجم:
شهلا حائری
160,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات
140
شابک
9786001196911
تاریخ ورود
1398/05/07
نوبت چاپ
11
سال چاپ
1404
وزن (گرم)
157
قیمت پشت جلد
160,000 تومان
کد کالا
80497
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
این کتاب مجموعهایست از چهار داستان کوتاه بسیار خواندنی از اریک امانوئل اشمیت، متفکر و نویسندهی صاحبنام فرانسوی با نامهای: اسباب خوشبختی، دستکش، بازگشت و بانوی گل بدست. کنار هم قرارگرفتن این داستانها حاصل حسن انتخاب شهلا حائریست که سالها با آثار اشمیت دمخور بوده و با ترجمههایش نقش بسزایی در شناختهشدن و شهرت او در میان مخاطبان فارسیزبان داشته است. بنابراین این داستانها علاوهبر ویژگیهای سبکی اشمیت به لحاظ مضمونی هم از نزدیکی معناداری برخوردارند.
اشمیت در آثارش معمولا با نگاهی فلسفی به جنبههای مختلف و مهم زندگی میپردازد. آثارش در عین اینکه روایتهایی داستانگو هستند، پرسشهایی را نیز برای خوانندگان مطرح کرده و ذهن آنها را به فکر وامیدارد. مهمترین نقطهی اشتراک این داستانها، حضور پرمعنای مرگ در آنهاست. اشمیت در هریک از این داستانها مرگ را به هیأتی درآورده و به جنبههای مختلف این حضور تاثیر گذار میپردازد.
در یکی از این داستانها مرگ زمینهساز شناخت رازهای پنهان مردی میشود که سالهایی طولانی زندگی دوگانهی خود را از عشق زندگیاش پنهان کرده بوده است. در داستان دیگر مرگ هیأتی انسانی مییابد که همچون معشوقی به سفر رفته، آدمی سالها انتظار آمدنش را میکشد. در داستانی دیگر مرگ بهصورت خبر ناگوار فقدان یکی از فرزندان، به ملوانی در راه بازگشت به میرسد و ازآنجاکه مشخص نیست کدامیک از آنها مردهاند، تا رسیدن به خانهی ملوان مرگ همه فرزندانش را یکبهیک در ذهن مجسم میکند، به امید داشتن یکی دیگری را میکشد و...
اشمیت در این داستانها شخصیتهایی پرورشیافته و چندبعدی را در دل موقعیتهایی خلق کرده که وابسته به زمان و مکان خاصی نیستند. همین ویژگی مهم است که داستانهای او را به آثاری جهانی بدل میسازد که نهتنها در هرگوشه از این جهان امکان وقوع آنها وجود دارد، بلکه میتوانند مخاطبانی از جغرافیا و فرهنگهای مختلف را تحتتاثیر قرار داده و جذب خود کنند.
بخشی از کتاب
راستش را بخواهید اگر آرایشگرم را عوض نمیکردم هیچیک از این اتفاقات نمیافتاد.
اگر قیافهی این رو به آن رو شدهی استیسی پس از تعطیلاتش اینطور تحت تأثیرم قرار نداده بود، زندگیم در آرامش میگذشت، بهظاهر خوشبخت. استیسی از این رو به آن رو شده بود! از قیافهی زن بورژوای میانهسال که چهار تا بچه شکستهاش کرده بود، با آن کوپ و موهای کوتاه، تبدیل شده بود به یک زن مو بور زیبای ورزشکار و فعال. اولش فکر کردم که موهایش را کوتاه کرده تا متوجه جراحی پلاستیکش نشویم ـ کاری که همهی دوستانم میکنند وقتی پوست صورتشان را میکشند ـ اما وقتی دیدم صورتش هیچ جراحی نشده، به این نتیجه رسیدم که آرایشگر مطلوب را پیدا کرده است.
ـ ناب ناب عزیز من! آرایشگاه آتلیهی کاپیلر کوچهی ویکتور هوگو. آره، قبلا هم تعریفش رو شنیده بودم اما میدونی که. آرایشگرها هم مثل شوهرامون هستن. سالها گمان میکنیم بهترینهای دنیا هستن.
جلو خودم را گرفتم و دربارهی اسم پیشپاافتادهی آرایشگاه اظهارنظری نکردم، اما بهخاطر سپردم که حتما باید بگویم از طرف او آمدهام و داوید را بخواهم ـ «نابغهس عزیز من، یه نابغهی واقعی».
همان شب ساموئل را در جریان تغییر و تحولات بعدیام گذاشتم.
ـ خیال دارم آرایش موهام رو عوض کنم.
با تعجب چند لحظهای به من نگاه کرد.
ـ واسه چی؟ بهنظر من که خیلی هم خوبی.
ـ خب تو همیشه راضی هستی و هیچوقت ازم ایراد نمیگیری.
ـ سرزنشم میکنی چون دربست قبولت دارم... از چیه قیافهت خوشت نمیآد؟
ـ هیچی. ولی دلم میخواد یه تغییری بدم.
طوری به صحبتهای سطحی من گوش داد که انگار ورای سبکسری، حاکی افکار عمیقی بود. این نگاه جستجوگر باعث شد که موضوع صحبت را عوض کنم و بعد هم از اتاق بیرون بروم چون دلم نمیخواست موضوع تفحص و تحقیقش باشم. هرچند که حسن اصلی شوهرم توجه بیش از حدش به من است، اما گاهی تحملش برایم دشوار است.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است
افزودن نظر
منتظر نظرات شما هستیم ...
کالاهای مرتبط