دسته بندی : رمان نوجوان

جزیره ی بی سرپرست ها

(داستان های آلمانی،قرن 21م،برنده ی 1 جایزه)
نویسنده: لارل اسنایدر
384,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 320
شابک 9789641703068
تاریخ ورود 1397/10/05
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 200
قیمت پشت جلد 384,000 تومان
کد کالا 72313
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
در جزیره‌ای که جینی و هشت کودک یتیم دیگر زندگی می‌کنند، هر سال با به صدا درآمدن زنگی، قایقی سبز‌رنگ یک کودک جدید به جزیره می‌آورد که از همه‌ی اهل جزیره کوچک‌تر است، اما با آمدن این کودک تازه‌وارد باید بزرگ‌ترین ساکن جزیره با همان قایقی که او به آنجا آمده است جزیره را ترک کند. هیچ‌کس تا‌به‌حال این قانون را زیر پا نگذاشته است، زیرا براساس شعری که همه‌ی بچه‌ها به‌خوبی بلد هستند: «نه نفر در جزیره، همه یتیم اگر که بشه یه نفر زیاد حتماً آسمون به زمین میاد» وقتی نوبت به صمیمی‌ترین دوست جینی می‌رسد که جزیره را ترک کند دیگر هیچ‌چیز برای او مثل قبل نیست... جزیره‌ی بی‌سرپرست‌ها ترکیبی از فانتزی، رئالیسم جادویی، استعاره و تمثیل است. کتابی است برای کودکان، بزرگسالانی که فکر می‌کنند شبیه به کودکان فکر می‌کنند و حتی بزرگسالانی که فکر می‌کنند نمی‌توانند افکار و دنیای کودکان را درک کنند. این کتاب بیش از آنکه به شما جواب بدهد ذهنتان را با سؤال‌های مختلف درگیر خواهد کرد.
بخشی از کتاب
جینی صدای زنگ را شنید. کتابش را پایین انداخت، از جای راحتش روی کاناپه‌ی قهوه‌ای قدیمی بلند شد و به طرف در هجوم برد. وقتی از کلبه‌ی کوچکش با شتاب بیرون پرید در هوای غروب شروع به دویدن کرد. در طول ساحل همه داشتند می‌دویدند. دینگ دینگ زنگ طلایی که در هوای گرگ‌و‌میش غروب می‌درخشید آنها را به‌سوی خود فرا‌ خوانده بود و همه داشتند به سرعت برق به‌طرف خلیج می‌دویدند. هشت تا بچه، از سمت آتشی که دورش حلقه زده بودند یا آشپزخانه‌ی روباز داشتند با حداکثر سرعت می‌دویدند، یا از کلبه‌هایشان بیرون آمده و به‌تاخت به‌طرف زنگ و پسر قدبلندی که در کنار آب داشت آن را به صدا درمی‌آورد می‌رفتند. هر‌بار که زنگ به صدا درمی‌آمد همین‌طور بود. در خلیج، همه در‌حالی‌که نفسشان بند آمده بود و به دریا خیره شده بودند صف بستند تا نزدیک شدن قایق در غروب آفتاب را تماشا کنند. آنها مانند تیرک‌های نامنظم یک حصار کنار هم در انتظار ایستاده بودند. دین مثل یک برج بلند در کنار جینی ایستاده و حالا خم شده بود تا زنگ را به‌آرامی روی قلابش بگذارد، سم کوچولو هم کنارش ایستاده بود. ایویِ لاغر طوری با اخم به شلپ‌شلپ آب نگاه می‌کرد که انگار کار بدی انجام داده بود. آز و جک هم داشتند به‌هم تنه می‌زدند. ‌‌‌‌‌جون، صاف و بلند در یک طرف صف ایستاده و به دریا خیره شده ‌بود، نَت هم با حوصله و درحالی‌که کتابی را محکم در دست گرفته بود کنار او ایستاده بود. بعد از او بِن بود که تنها یک سال از جینی کوچک‌تر و تقریباً هم‌قد او بود و درحالی‌که صبورانه به دریا نگاه می‌کرد لبخند ملایمی هم روی لب‌هایش بود.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است