#
#
دسته بندی : رمان خارجی

بی سایگان

(داستانهای فرانسه،قرن 20م)
نویسنده: فرانسواز ساگان
30,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 144
شابک 9786007141342
تاریخ ورود 1397/04/20
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1399
وزن (گرم) 150
قیمت پشت جلد 30,000 تومان
کد کالا 66073
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
علی‌الله‌سلیمی درباره‌ی کتاب بی‌سایگان این‌گونه گفته است: بحران هویت، از موضوعات کلیدی در بسیاری از آثار ادبی است که اغلب هم جنبه‌ی روانشناختی به خود می‌گیرد و ابعاد گوناگون شخصیت کاراکترهای داستانی را می‌کاود. موضوعی که در رمان «بی سایگان» فرانسوا ساگان مشهود است. در این اثر به زندگی شخصیت‌های متعددی پرداخته شده که وجه مشترک آن‌ها، تلاش برای دستیابی به یک هویت مشخص است که معمولا هم دستاوردی در این زمینه ندارند. اغلب شخصیت‌های این رمان جوانانی با گرایش‌های هنری هستند که جایگاه مشخصی در اجتماع ندارند. نبود چشم‌اندازهای روشن در برابر زندگی این افراد باعث می‌شود به لذت‌های آنی برای گذر از لحظه‌های کسل‌کننده روی بیاورند. در بین این جوانان مفهوم خانواده جایگاه چندانی ندارد و زوج‌ها هم به‌رغم زندگی مشترک در زیر یک سقف، چندان به اصول زندگی مشترک پایبند نیستند. چگونگی پاسخ‌دادن به امیال درونی، ازجمله دغدغه‌های اصلی شخصیت‌های داستانی این رمان است. «برنارد» از شخصیت‌های محوری رمان، یک نویسنده است و بیشتر وقت خود صرف به‌دست‌آوردن دل دختر جوانی به نام«ژوزی» می‌کند که در این راه چندان موفق نیست. آلاین مالیگراسه هم شیفته‌ی دختر هنرپیشه‌ای به نام«بئاتریس» است که او هم در این راه دستاوردی ندارد. دو شخصیت دلربا در این رمان؛ ژوزی و بئاتریس هم وقت خود را با افرادی می‌گذرانند که دلبستگی خاصی به آن‌ها ندارند. به بیان دیگر، آن‌ها روز را به شب و شب را به روز می‌رساند تا به زندگی ایده‌آل و دلخواه خود که معمولا فرسنگ‌ها با آن‌ها فاصله دارد برسند. در این بین، بئاتریس با نزدیک‌شدن به جولیت که یک کارگردان تئاتر است، برای خود نقشی در یک نمایش به دست می‌آورد که تا حدودی او را به آرزوهایش نزدیک می‌کند، اما ژوزی همچنان در جست‌وجوی بی‌وقفه برای یافتن چشم‌انداز روشن در زندگی تلاش می‌کند و در این راه تجارب مختلفی را پشت سر می‌گذارد. میدان‌دادن به خواسته‌ها و امیال درونی که اغلب ناخواسته است، برای شخصیت‌های داستانی این رمان به‌ویژه مردها، رهاورد دلخواهی ندارد و آن‌ها را روزبه‌روز به ورطه‌ی سقوط بنیان‌های اخلاقی نزدیک می‌کند...
بخشی از کتاب
برنارد وارد کافه شد، یک لحظه زیر نگاه‌های کنجکاو چند تا مشتری که زیر چراغ‌های از ریخت افتاده‌ی نئون نشسته بودند، تاملی کرد و بعد با عجله بطرف صندوقدار رفت. صندوقدارها را همیشه دوست داشت، زنان چاق و چله، و محترمی که سرشان توی لاک خودشان است، و فقط صدای جیرینگ جیرینگ پول و یا ضربه زدن به کبریت است که آنها را به خودشان می آورد. زنِ صندوقدارِ اخمو ، با نگاهی حاکی از خستگی، سکه‌ای به او داد. ساعت تقریبا چهار صبح بود. جعبه‌ی تلفن کثیف وگوشی آن هم خیس بود. شماره‌ی جوزی را گرفت. تمام شب را توی پاریس راه رفته بود، تا به اندازه‌ی کافی خودش را خسته کند که بدون هیچ هیجان و احساسی به او زنگ بزند. اما چه معنی دارد که آدم در چنین ساعتی به یک دختر زنگ بزند. معمولا جوزی رفتارهای بد او را به رویش نمی‌آورد، اما این کار خود به خود نشانه‌ی نوعی مزاحمت بود؛ و برنارد آن را کوچک به حساب می‌آورد. او عاشق جوزی نبود، اما می‌خواست بداند که الان جوزی چکار داشت می‌کرد، و این فکر در تمام طول روز آزارش می‌داد. تلفن زنگ خورد و صدای خواب‌آلود مردی از آن طرف گفت: 'الو'، و بعد، تقریبا بطور ناگهانی، جوزی پرسید: 'کیست؟'
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است