من هم بازی؟ (داستان های فیلی و فیگی10)

فیلی و فیگی این بار قصد دارند توپ‌بازی کنند که در همان حین ماری می‌آید و از آن‌ها می‌خواهد او را هم توی بازی‌شان راه بدهند. فیلی و فیگی نگاهی به سر تا پای مار می‌اندازند و به او می‌گویند که می‌خواهند بازی بنداز و بگیر انجام دهند و برای این بازی به دست احتیاج دارند. ولی مار که دست ندارد! مار قبول می‌کند که چون دست ندارد نمی‌تواند این بازی را انجام بدهد. ولی فیگی کوتاه نمی‌آید و می‌خواهد هرطور شده مار را خوشحال کند. برای همین هم ایده‌ی جالبی را اجرا می‌کند. این کتاب در عین سادگی و با تصاویر جذابش به ما یاد می‌دهد هرکس را همان‌طور که هست بپذیریم و تلاش کنیم خودمان را با شرایط وفق دهیم. درست است که همه‌ی ما با هم فرق داریم، اما کافی است بخواهیم کنار هم خوش بگذرانیم، آن موقع با کمی هم‌فکری و خلاقیت راهش را هم پیدا کنیم.