به بچه ها گفتن،از بچه ها شنیدن 1 (گفت و شنود با کودکان)
(رفتار والدین،ارتباط بین اشخاص،ایالات متحده)
موجود
ناشر | دایره |
---|---|
مولف | آدل فابر،الین مازلیش |
مترجم | فاطمه عباسی فر |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 336 |
شابک | 9789646839120 |
تاریخ ورود | 1387/05/08 |
نوبت چاپ | 64 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 368 |
کد کالا | 7973 |
قیمت پشت جلد | 2,500,000﷼ |
قیمت برای شما
2,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
ما میخواهیم برای زندگی کردن راهی بیابیم که بتوانیم دربارهی خودمان احساس خوبی داشته باشیم و به کسانی که دوستشان داریم کمک کنیم تا آنان نیز دربارهی خودشان احساس خوبی داشته باشند و اینکه بدون عیبجویی و تهمت متقابل، با دیگران زندگی کنیم. ما میخواهیم راهی بیابیم که نسبت به احساس همدیگر بیشتر حساس باشیم و راهی بیابیم تا در برابر نیازهای کودکانمان (همچنین در مقابل نیازهای خودمان) با احترام رفتار کنیم. ما میخواهیم راهی بیابیم که موجب شود کودکانمان مسئولیتپذیر و دقیق بار بیایند و دور باطل گفتگو میان خود و کودکانمان (که نسل به نسل به ما ارث رسیده است) را بشکنیم و میراث متفاوتی برای فرزندمان باقی بگذاریم: روش ارتباطیای که بتوانند برای بقیهی عمرشان استفاده کنند، با دوستانشان، همکارانشان، والدینشان، همسرشان، و روزی با فرزندانشان.
بخشی از کتاب
حتی پیش از بچهدار شدن، مادر خوبی بودم. من در مسائل کودکان با والدینشان خبره بودم تا اینکه صاحب سه فرزند شدم.
انسان در زندگی با کودکان واقعی خود دچار عجز میشود. هر روز صبح به خود میگفتم: امروز روز دیگری خواهد بود چون هر روز با روز قبل متفاوت بود. «تو به اون بیشتر از من چیز دادی!» ... «این لیوان قرمزه، من آبیشو میخوام»... «این سوپ رو دوست ندارم»... «من به اتاقم نمیرم.»... «تو بهم دستور نده!» ... «اون منو با مشت میزنه.» ... «من اصلا بهش دست هم نزدم.»
آنها سرانجام مرا از پای درمیآوردند. گرچه در تصورم هم نمیگنجید که روزی این کار را بکنم، به یک گروه از والدین ملحق شدم. این گروه در یک مرکز راهنمایی کودکان تشکیل جلسه میداد وتوسط روانشناسِ جوانی به نام دکتر هایم گینات اداره میشد.
موضوع جلسهها، احساسات و عواطف کودکان بود و دو ساعت طول میکشید. با سری گیج از هجوم افکاری نو و دفترچهای پر از ایدههای خوب تفهیم نشده، به خانه برگشتم ...
انسان در زندگی با کودکان واقعی خود دچار عجز میشود. هر روز صبح به خود میگفتم: امروز روز دیگری خواهد بود چون هر روز با روز قبل متفاوت بود. «تو به اون بیشتر از من چیز دادی!» ... «این لیوان قرمزه، من آبیشو میخوام»... «این سوپ رو دوست ندارم»... «من به اتاقم نمیرم.»... «تو بهم دستور نده!» ... «اون منو با مشت میزنه.» ... «من اصلا بهش دست هم نزدم.»
آنها سرانجام مرا از پای درمیآوردند. گرچه در تصورم هم نمیگنجید که روزی این کار را بکنم، به یک گروه از والدین ملحق شدم. این گروه در یک مرکز راهنمایی کودکان تشکیل جلسه میداد وتوسط روانشناسِ جوانی به نام دکتر هایم گینات اداره میشد.
موضوع جلسهها، احساسات و عواطف کودکان بود و دو ساعت طول میکشید. با سری گیج از هجوم افکاری نو و دفترچهای پر از ایدههای خوب تفهیم نشده، به خانه برگشتم ...
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر