عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: سفرنامه کلودیوس جیمز ریچ (از نینوا تا تخت جمشید)
![معرفی کتاب: سفرنامه کلودیوس جیمز ریچ (از نینوا تا تخت جمشید)](/storage/.attachment/202402/cropped_65c9d4d70434e.webp)
سفرنامهی کلودیوس جیمز ریچ (از نینوا تا تخت جمشید)، به ترجمه و تعلیقِ فرامز آقابیگی، کتابی است که انتشارات نگاه آن را به چاپ رسانده است. ریچ در ثبت مشاهدات و گزارش سفر خود، بیهقیوار دیدههایش را با جزئیات توصیف کرده است، او از کنار هیچ چیزی بدون ذکری از آن رد نشده و همهچیز از نظر او اعم از ماسهسنگ، رودخانه، تپه، دشت، کوه، اماکن تاریخی، عتیقهجات، نسخ خطی، کتیبهها، جهات جغرافیایی، نوع بادها، محصولات، اسامی همراهان، دمای هوا، حالات و روحیات نزدیکان و رفتار غریبهها مهم و شایستهی توجه بوده است.
ریچ شخصیتها را مانند داستان جلو میبرد، نکتهی دیگر دربارهی داستانوار بودن سفرنامهاش این است که وقتی مسئله یا نکتهای را دربارهی کسی یا چیزی بیان میکند، آن مطلب را در ادامه یادآوری و دنبال میکند، مثلاً وقتی عمرآقا قرار بوده با وساطت ریچ، املاکش را باز پس بگیرد، میگوید عمرآقا را در سلیمانیه دیده و درخواستش مبنی بر استرداد زمین با شکست مواجه شده است. ریچ سررشتهی بحثها را در دست دارد و این دقت و نظم در ثبت یادداشت به کار او امتیاز ویژهای بخشیده است.
دقت در ثبت یادداشتها مشخصهی اصلی سفرنامهی اوست. هرچه را دیده بیکموکاست با خواننده در میان گذاشته و ظاهراً از هیچ نکتهای، ولو کماهمیت فروگذار نکرده است؛ برای نمونه، بهشدت در ثبت طی مسافت دقیق بوده است؛ مثلاً نوشته 5 ساعت و 55 دقیقه، نه شش ساعت. این احساس مسئولیت در ثبت یادداشتها، سبب اعتماد و همراهی خواننده میشود. او همچنین جهات جغرافیایی مسیر سفر، کوهها، بناها و مکانها را بسیار دقیق گزارش داده است؛ به گونهای که گویی بادقت دوربین پیشرفته سروکار داری. از کلیگویی دوری میگزیند؛ برای مثال نمیگوید مردم در حال برداشت محصول بودند، بلکه نوع محصول را هم ذکر میکند؛ مثلاً در حال برداشت پنبه یا برنج بودند که این خود امروزه برای بررسی کشت محصولات منطقهای در گذشته، موضوع جالبی است. اگر با کاروانی در بین راه برخورد میکند، دقیقاً بار کاروان و مقصدش را بیان میکند. کنجکاوی و دقت او خوراک مردم را هم شامل شده است؛ برای نمونه میگوید: «مادهی اصلی خوراک در قلمرو موصل، بهویژه در میان دهقانان، پلوی بلغور است و آن از گندم تهیه میشود...»
در پارهای موارد، گزارشهایش دربارهی آثار باستانی، صومعهها، اقلیتها و عشیرهها را میتوان یکی از منابع دست اول و مهم دانست و از آن بهره گرفت؛ مثلاً دربارهی زنان ایزدی، محل سکونت ایزدیان، روستاهای آنها و رؤسایشان اطلاعاتی ارائه داده است که شاید در هیچ منبع دیگری به این دقت نیامده باشد. براساس آنچه خود میگوید، در بازدید از برخی اماکن، او اولین نفر بوده که توانسته است مشاهداتش را به ثبت برساند.
در کنار این روحیهی جزئینگر و مصمم ریچ، ما در میان متن سفرنامه گاهگاه با روحیهی شوخ و بذلهگوی او هم آشنا میشویم که در خلال یادداشتهای پر از اسامی خاص، جهات جغرافیایی، دشت، تپه و کوه، این دست نکاتِ نغز و طنزآمیز سبب انبساط خاطر است؛ مثلاً شرح اطوار جالب سر قاطرچیشان به نام علی عسکر از زبان ریچ بسیار شیرین و بانمک بازگو شده است.
براساس شمار منابعی که ریچ در اثنای یادداشتهایش به آن استناد میکند، او مطالعات گستردهای دربارهی منطقهای که در آن سفر کرده داشته است و طبق همین اندوختهها، گاه دربارهی اماکن و رویدادها حدسیاتی زده و به تناسب موضوعات مطرح در سفرنامه، گاه از آثار سیاحان و منابع دیگر هم برای ایضاح و تکمیل نظرات ریچ استفاده شده است. در این میان، برخی از سیاحان و مأموران سیاسی (مانند جورج ناتانیل کُرزن و سیسیل جان ادموندز) مشخصاً مطالبی دربارهی ریچ اظهار کردهاند.
قسمتی از کتاب سفرنامهی کلودیوس جیمز ریچ (از نینوا تا تخت جمشید):
21 دسامبر
امروز وقتی کار اصلیام انجام شد، تصمیم گرفتم صومعه را ترک کنم. آبوهوا در این فصل نسبتاً متغیر است و شاید طوفان ناگهانی ما را معطل و غافلگیر کند، وگرنه میتوانستم مدتی چند با لذت فراوان اینجا بمانم. فکر نمیکنم به این زودیها چنین آرامش و خلوتی را تجربه کنم، حتی اگر به صومعهی دیگری بروم.
از تپه پایین رفتم تا موقعیت مناسبی را برای منظرهی دیگری انتخاب کنم و آن درست دمِ در ورودی گردنه، در قسمت جلوی صومعه بود. در این اثنا صدای صخرهها با صدای افراد ما و شیههی احشام طنینانداز شد و گروه فعال و پرجنبوجوش ما، تضاد بسیاری با ساکنان غمگین، کسلکننده و تقریباً بیروح این اقامتگاههای بدوی نشان میداد. صداهای مختلف رفتهرفته خاموش شد؛ زیرا افراد گروه ما پس از بارگیری حیوانات، یکی پس از دیگری از آنجا رفتند و بالاخره صومعه به نظر میرسید به آرامش طبیعی خود بازگشته است. نه صدایی شنیده میشد و نه نشانی از زندگی دیده میشد، اما برخی هیکلهای تیرهگونِ راهبان که از سکونتگاههای بلند خود به ما نگاه میکردند، چون چشمان عقاب بر پرتگاه معلق بود. مدتی نشستم و از صحنه لذت بردم، بالاخره سوار شدم و ساعت یازده و نیم حرکت خود را از مدخل گردنه آغاز کردم. نتهای تند شیپور با مارشی انگلیسی به صدا درآمد. اکنون گویی با سکوت خداحافظی کردهام و دوباره وارد دنیای کسبوکار و دغدغههایش شدهام. جمعیت زیادی از دهقانان کلدانی، از شهر مجاورالقوش، در دهانهی گذرگاه جمع شده بودند تا به ما خیره شوند. هیچیک از آنها به دیدن مسیحیهای دارای مقام و اقتدار عادت نداشتند و فکر میکنم از دیدن آن منظره به خود میبالیدند. مردم القوش گروهی بسیار نیرومند و مستقلاند و میتوانند حدود چهارصد تفنگدار را آماده کنند. آنطور که حسینآقا به من گفت، نیمی از آنها خودشان را کرمانج میدانند. متوجه شدم نام عشیرهی پاشای سلیمانیه به همهی کردهای آن نواحی اطلاق میشد.
خرید کتاب سفرنامهی کلودیوس جیمز ریچ (از نینوا تا تخت جمشید)