جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به حساب کاربری
دختری که ماه را نوشید
وضعیت: موجود
ناشر
مولف
مترجم
قطع
نوع جلد
تعداد صفحات
288
شابک
9786226877893
تاریخ ورود
1400/11/16
نوبت چاپ
8
سال چاپ
1402
کد محصول
110712
دسته بندی
قیمت پشت جلد (﷼)
1,850,000﷼
مشخصات تکمیلی
(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،مناسب بالای 12 سال،یکی از پرفروش ترین های نیویورک تایمز،برنده جایزه نیوبری سال 2017،بهترین کتاب نوجوان هفته نامه سرگرمی در سال 2016،بهترین کتاب سال 2016 و...)
قیمت برای شما:
1,850,000﷼
1 ? count-- : count">
درباره کتاب
کتاب پیش رو یکی از پرفروشترینهای نیویورک تایمز و بهترین کتاب سال 2016 است که جایزهی نیوبری سال 2017 را از آن خود کرده است. شخصیت اصلی داستان جادوگر پیری به نام «زان» است که همیشه در جنگل وجود دارد. کسی از علاقهی او به نوازادان خبر ندارد. مردم آنجا برای اینکه او را نبینند و از گزند او در امان باشند، دست به اقدامات وحشتناکی میزنند، زیرا تمام اتفاقات بد آنجا را از چشم جادوگر میبینند. آنها سالیانه یک نوزاد را قربانی میکنند و در جنگل قرار میدهند تا از بلاهای جادوگر مصون بمانند. برخلاف تصور مردم، جادوگر با نوزادها برخوردی دلسوزانه و از سر محبت دارد.
بخشی از کتاب
زان کتابها، نقشهها، مقالات، مجلات، نمودارها و دستورالعملها را از قلعهی ویران به کارگاهش برد. نه شبانهروز نه خوابیده بود و نه غذایی خورده بود. اونا در پیلهاش در یک زمان و یک مکان ثابت مانده بود. نفس نمیکشید. فکر نمیکرد. کاملا متوقف شده بود. هر بار گلرک نگاهش میکرد، خنجری در قلبش احساس میکرد. نگران بود که آیا این کار اثری بر لونا باقی خواهد گذاشت یا نه؟
نگرانی فایدهای نداشت. بدون شک اثرگذار بود.
زان از پشت در قفلشده به گلرک گفت: «نمیتوانی داخل شوی. باید تمرکز کنم.»
هر شب گلرک از پشت پنجرهی کارگاه زان را تماشا میکرد که شمعی روشن کرده و صدها کتاب و سند را بررسی میکند و روی کاغذی یادداشتبرداری میکرد که هر لحظه بلندتر میشد. در تمام مدت چیزی زمزمه میکرد. سرش را تکان میداد. جادوها را در جعبهای میگذاشت، در آن را محکم میبست و روی جعبه مینشست تا جادو همانجا بماند. سپس با احتیاط جعبه را باز میکرد و با بینیاش جادو را به داخل میکشید.
زان یادداشتبرداری میکرد و میگفت: «دارچین و نمک.» یا میگفت: «متان، نه خوب نیست؛ زیرا بهطور ناگهانی میپرد. بهعلاوه قابلاشتعال هم بود، حتی بیشتر از حد معمول.» یا میگفت: «آیا این گوگرد است؟ زن داری چه کار میکنی؟ میخواهی بچه بیچاره را بکشی؟»
چندین مورد را از لیست خود حذف کرد.
فیریان پرسید: «خاله زان دیوانه شده است؟»
گلرک پاسخ داد: «نه دوست من! اما خودش را در آبی عمیقتر از انتظارش گرفتار کرده است. به بلاتکلیفی عادت ندارد و برایش وحشتناک است. همان طور که شاعر میگوید: «احمق وقتی روی زمین سنگی قدم برمیدارد از قلهی کوه تا ستارهها و تا بینهایت، میپرد؛ اما دانشمند هنگامی که از قلم، نوشتهها و کتابهای قطورش خسته میشود، سقوط میکند و دیگر برنمیگردد.»
نگرانی فایدهای نداشت. بدون شک اثرگذار بود.
زان از پشت در قفلشده به گلرک گفت: «نمیتوانی داخل شوی. باید تمرکز کنم.»
هر شب گلرک از پشت پنجرهی کارگاه زان را تماشا میکرد که شمعی روشن کرده و صدها کتاب و سند را بررسی میکند و روی کاغذی یادداشتبرداری میکرد که هر لحظه بلندتر میشد. در تمام مدت چیزی زمزمه میکرد. سرش را تکان میداد. جادوها را در جعبهای میگذاشت، در آن را محکم میبست و روی جعبه مینشست تا جادو همانجا بماند. سپس با احتیاط جعبه را باز میکرد و با بینیاش جادو را به داخل میکشید.
زان یادداشتبرداری میکرد و میگفت: «دارچین و نمک.» یا میگفت: «متان، نه خوب نیست؛ زیرا بهطور ناگهانی میپرد. بهعلاوه قابلاشتعال هم بود، حتی بیشتر از حد معمول.» یا میگفت: «آیا این گوگرد است؟ زن داری چه کار میکنی؟ میخواهی بچه بیچاره را بکشی؟»
چندین مورد را از لیست خود حذف کرد.
فیریان پرسید: «خاله زان دیوانه شده است؟»
گلرک پاسخ داد: «نه دوست من! اما خودش را در آبی عمیقتر از انتظارش گرفتار کرده است. به بلاتکلیفی عادت ندارد و برایش وحشتناک است. همان طور که شاعر میگوید: «احمق وقتی روی زمین سنگی قدم برمیدارد از قلهی کوه تا ستارهها و تا بینهایت، میپرد؛ اما دانشمند هنگامی که از قلم، نوشتهها و کتابهای قطورش خسته میشود، سقوط میکند و دیگر برنمیگردد.»