مانفرد (دور تا دور دنیا،نمایشنامه39)
(نمایشنامه انگلیسی،قرن 19م)درباره کتاب
مانفرد یک اثر نمایشی منظوم است که شاید بتوان آن را رمانتیکترین اثر نویسندهی انگلیسی آن دانست.
مانفرد که شخصیت این نمایشنامه است میتواند به موفقیتی بزرگ نائل شود، او از جسم و ذهن این دنیایی عبور میکند و به ماورا میرسد.
این نوشتار به دنیای درون توجهی ویژه را معطوف میکند و دو نیروی خیر و شر را که در ذهن انسان جای دارند نمودی اسطورهای از اورمزد و اهریمن میبخشد.
اثر پیش رو یک جلد از مجموعهی دور تا دور دنیاست که تلاشی است برای ارائهی نمایشنامههایی از نمایشنامهنویسان بزرگ و مشهور دنیا و در کنار آنها استعدادهای جوان جهان که طبیعتا نمایشنامهنویسان جوان کشورمان نیز در این گروه جای میگیرند.
در حقیقت این مجموعه میکوشد تا تئاتر را بهعنوان قلب تپندهی جامعه حمایت کند و آن را گسترش دهد.
مانفرد که شخصیت این نمایشنامه است میتواند به موفقیتی بزرگ نائل شود، او از جسم و ذهن این دنیایی عبور میکند و به ماورا میرسد.
این نوشتار به دنیای درون توجهی ویژه را معطوف میکند و دو نیروی خیر و شر را که در ذهن انسان جای دارند نمودی اسطورهای از اورمزد و اهریمن میبخشد.
اثر پیش رو یک جلد از مجموعهی دور تا دور دنیاست که تلاشی است برای ارائهی نمایشنامههایی از نمایشنامهنویسان بزرگ و مشهور دنیا و در کنار آنها استعدادهای جوان جهان که طبیعتا نمایشنامهنویسان جوان کشورمان نیز در این گروه جای میگیرند.
در حقیقت این مجموعه میکوشد تا تئاتر را بهعنوان قلب تپندهی جامعه حمایت کند و آن را گسترش دهد.
بخشی از کتاب
تو ای مادرِ زمین،
تو ای سپیدهی صبح، و شما ای کوهها!
از چه رو شما زیبایید؟ من نمیتوانم دوستتان بدارم.
و تو ای چشم درخشان کیهان،
که بر همگان باز میشوی
و همگان را شور و شادی میبخشی،
تو در دل من نمیآویزی.
و شما، ای صخرههایی که بر لب پرتگاه مهیبتان ایستادهام،
و از بلندای آن
کاجهای تنومند کنار سیلاب زیر پایم را
چون بوتههایی خرد میبینم.
اکنون که تنها یک خیز، یک تکان،
و حتا یک نفس،
سینهام را به سینهی سنگی درههایتان خواهد فشرد
تا جاودانه در آغوشتان بیارامم،
چرا درنگ کنم؟
تو ای سپیدهی صبح، و شما ای کوهها!
از چه رو شما زیبایید؟ من نمیتوانم دوستتان بدارم.
و تو ای چشم درخشان کیهان،
که بر همگان باز میشوی
و همگان را شور و شادی میبخشی،
تو در دل من نمیآویزی.
و شما، ای صخرههایی که بر لب پرتگاه مهیبتان ایستادهام،
و از بلندای آن
کاجهای تنومند کنار سیلاب زیر پایم را
چون بوتههایی خرد میبینم.
اکنون که تنها یک خیز، یک تکان،
و حتا یک نفس،
سینهام را به سینهی سنگی درههایتان خواهد فشرد
تا جاودانه در آغوشتان بیارامم،
چرا درنگ کنم؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر