خفه خون
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | تندیس |
---|---|
مولف | مریم سمیع زادگان |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 224 |
شابک | 9786001828638 |
تاریخ ورود | 1402/11/01 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 207 |
کد کالا | 129830 |
قیمت پشت جلد | 2,000,000﷼ |
قیمت برای شما
2,000,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
خفهخون روایتگر داستانیست نهچندان شاد، داستانی با حالوهوا و فضایی تلخ که وقایعی ناخوشایند را نه در قالبی خوشایند، بلکه با رنگوبویی درست شبیه به آنچه که از آن حکایت دارد، رنگوبویی سیاه و نامطلوب، با خواننده در میان میگذارد.
نویسنده، خود در ابتدای کتاب به مخاطب یادآور میشود که اگر بهدنبال حسوحالی خوب است، در این کتاب بهدنبال آن نباشد.
این کتاب برای خوانندهای به نگارش درآمده که بهدنبال روایتی تکاندهنده است، روایتی که شاید او را به شادمانی مهمان نکند، اما تلنگری به جانش میزند و...
نویسنده، خود در ابتدای کتاب به مخاطب یادآور میشود که اگر بهدنبال حسوحالی خوب است، در این کتاب بهدنبال آن نباشد.
این کتاب برای خوانندهای به نگارش درآمده که بهدنبال روایتی تکاندهنده است، روایتی که شاید او را به شادمانی مهمان نکند، اما تلنگری به جانش میزند و...
بخشی از کتاب
هوا گرگومیش بود که راهی شدند، ملک جان از جلو و گوسفند پشت سر. عذرا به قد و اندازهی پنج متر عقب سرشان، سوار بر ترکهای بلند که میان دو دست داشت، یورتمهوار اسب چوبیاش را میتازاند. دامن بلندش مدام زیر پا میماند و از سرعت قدمهایش کم میکرد. ملک جان، ریسمان توی دستش را از این دست به آن دست کرد و چرخی زد تا مانع پیچیدن طناب به دست و پای گوسفند شود. چند قدم که رفت، سر جا ایستاد و دستبهکمر، سر بالا کرد و رو به آسمان گفت: «بدو دیگر دختر، این طور بیایی تا فردا صبح هم نمیرسیم.» عذرا دامن لباس را بالا گرفت، قدمها را تند کرد و خودش را به گوسفند رساند. نوک زبان بیرنگ و کلفتش را از دهان بیرون گذاشت و با چوب توی دستش دنبهی گرد و پشمی حیوان را بازی داد. ملک جان لبخند روی لب به صورت عذرا نگاه کرد و پوزخند زد: «باورت میشود عذرا، دلم فقط برای تو دیوانه تنگ میشود.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر