آهو (یک داستان عاشقانه)
(داستان های فارسی،قرن 14)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | هادی غلام دوست |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 209 |
شابک | 9786222674359 |
تاریخ ورود | 1402/10/25 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 251 |
کد کالا | 129690 |
قیمت پشت جلد | 1,850,000﷼ |
قیمت برای شما
1,850,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو روایتگر یک داستان عاشقانه است که با متنی پرکشش و جذاب خواننده را به خود مشتاق میکند و تا پایان با خود همراه میسازد.
در پشت جلد کتاب اینگونه میخوانیم:
شبی در ساحل دریایی بودم. آسمان صاف و ماه کامل بود. ناگهان دیدم منارهای از آب بیرون آمد، دوباره در آب فرو رفت و موجهای بلندی برخاست. سپس، آب آرام شد. کمی بعد در جایی دیگر، باز آن مناره از آب بیرون آمد و اندکی بعد زیر آب فرو رفت. تعجب کردم. چونکه بادی نمیوزید و وقت توفانی شدن دریا هم نبود. از صیادان پرسیدم، گفتند ماهیای است، ماهتاب را بیند و شادی کند. … حالا برای من تو همان مهتابی، من همان ماهی، زندگی نیز همان دریا.
در پشت جلد کتاب اینگونه میخوانیم:
شبی در ساحل دریایی بودم. آسمان صاف و ماه کامل بود. ناگهان دیدم منارهای از آب بیرون آمد، دوباره در آب فرو رفت و موجهای بلندی برخاست. سپس، آب آرام شد. کمی بعد در جایی دیگر، باز آن مناره از آب بیرون آمد و اندکی بعد زیر آب فرو رفت. تعجب کردم. چونکه بادی نمیوزید و وقت توفانی شدن دریا هم نبود. از صیادان پرسیدم، گفتند ماهیای است، ماهتاب را بیند و شادی کند. … حالا برای من تو همان مهتابی، من همان ماهی، زندگی نیز همان دریا.
بخشی از کتاب
چه شده آهوی چشمزیبای من؟
_ آهو! چه اسم قشنگی!
_ به تو نگفتم؟ نگفتم چه خوابی دیدم؟ خواب دیدم در پی شکار آهویی بودم. آهو مرا دنبال خود کشاند و کشاند و برد به راهی که خودش میخواست. من هم دنبالش کردم. وقتی دیگر چیزی نمانده بود دستم به او برسد ناگهان به شکل ماهدُختی زیبا درآمد و پریوار به آسمان رفت و من ماندم معطل. من ماندم دست خالی. نمیدانی چه چشمهای قشنگی داشت آن آهو. مثل چشمهای تو زیبا و مهربان. میخواهم از این به بعد تو را آهو صدا کنم، آهو.
_ آهو؟
_ آره آهو. تو مثل آهو قشنگی، و پاک و معصوم و بیگناه.
ماهمنظر نگاهش میکرد و حرفی نمیزد. چشمانش پُر از اشک بود. دلشوره رهایش نمیکرد.
_ به مادر گفتم اسم تو را بگذارد آهو. همیشه در خانه آهو صدایت کند. همانطوری که وقتی عروس به خانۀ بخت میرود، خانوادۀ شوهر نام جدیدی بر عروسشان میگذارند و اهل خانه تا آخر عمر با همان اسم صدایش میکنند. به مادر گفتم وقتی تو به خانۀ ما پا گذاشتی نامت را آهو بگذارد، آهو، ماهمنظر.
مهرعلی کمی فکر کرد و بعد گفت:
_ خندههای پای آن درخت بادام یادت هست؟ همیشه از خندههایت خوشم میآمد.
_ آهو! چه اسم قشنگی!
_ به تو نگفتم؟ نگفتم چه خوابی دیدم؟ خواب دیدم در پی شکار آهویی بودم. آهو مرا دنبال خود کشاند و کشاند و برد به راهی که خودش میخواست. من هم دنبالش کردم. وقتی دیگر چیزی نمانده بود دستم به او برسد ناگهان به شکل ماهدُختی زیبا درآمد و پریوار به آسمان رفت و من ماندم معطل. من ماندم دست خالی. نمیدانی چه چشمهای قشنگی داشت آن آهو. مثل چشمهای تو زیبا و مهربان. میخواهم از این به بعد تو را آهو صدا کنم، آهو.
_ آهو؟
_ آره آهو. تو مثل آهو قشنگی، و پاک و معصوم و بیگناه.
ماهمنظر نگاهش میکرد و حرفی نمیزد. چشمانش پُر از اشک بود. دلشوره رهایش نمیکرد.
_ به مادر گفتم اسم تو را بگذارد آهو. همیشه در خانه آهو صدایت کند. همانطوری که وقتی عروس به خانۀ بخت میرود، خانوادۀ شوهر نام جدیدی بر عروسشان میگذارند و اهل خانه تا آخر عمر با همان اسم صدایش میکنند. به مادر گفتم وقتی تو به خانۀ ما پا گذاشتی نامت را آهو بگذارد، آهو، ماهمنظر.
مهرعلی کمی فکر کرد و بعد گفت:
_ خندههای پای آن درخت بادام یادت هست؟ همیشه از خندههایت خوشم میآمد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر