دسته بندی : نمایشنامه

اسم (نمایش نامه)

(نمایشنامه ی فرانسه،قرن21م)
مترجم: شهلا حائزی
110,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 104
شابک 9786001197604
تاریخ ورود 1398/05/14
نوبت چاپ 7
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 126
قیمت پشت جلد 110,000 تومان
کد کالا 80773
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
اسم یک اثر درام است که براساس موقعیتی ساده شکل گرفته و هنر نویسندگان این است که از آن بستری برای بیان مسائلی مهم و تفکربرانگیز ساخته‌اند. پنج شخصیت اصلی نمایش، دو زوج و یک دوست مشترک، در یک مهمانی خانوادگی گرد هم آمده‌اند. در ابتدا دیالوگ‌های میان آن‌ها به نظر ساده و معمولی‌اند، حرف‌هایی که شاید در هر مهمانی بتوان شنید. اما این لایه‌ی بیرونی ماجراست و رفته‌رفته بحث‌هایی در می‌گیرد که به چالش میان شخصیت‌ها می‌انجامد. ونسان بااینکه به لحاظ اجتماعی فردی موفق محسوب می‌شود، اما تجربه‌ی پدرشدن را متضمن تعهداتی تازه و نگران‌کننده در زندگی می‌داند. طرح این ماجرا در یک مهمانی خصوصی و بحث و پرسش برای دانستن نامی که ونسان برای فرزندش برگزیده، به کنجکاوی درباره‌ی زندگی شخصی او می‌انجامد. زیرا در اروپایی که به دست هیتلر به خاک سیاه نشانده شده، حتی دهه‌ها بعد از آن ماجرا انتخاب نام آدولف خوشایند نیست! نویسندگان نمایشنامه با استفاده از حال‌وهوایی طنزآمیز و با دست‌گذاشتن روی مسائل ساده و به‌ظاهر روزمره‌ی زندگی، مفاهیمی جدی را مورد توجه قرار داده‌اند. پرسش و پاسخ‌ها و چالشی که در رابطه با انتخاب چنین اسمی به وجود می‌آید، ابعادی تازه از روابط و رازهای ناگفته زندگی افراد را می‌گشاید و این رازگشایی به تسویه حساب‌های شخصی میان آدم‌های نمایش ختم می‌شود. به‌این‌ترتیب نمایشی که به‌شکلی ساده شروع شده هرچه پیش می‌رود مفاهیم فلسفی و تفکربرانگیزی را مطرح می‌کند. «اسم» نمایشنامه‌ای‌ست که هم از خواندن آن می‌توان لذت برد و هم اینکه دست کارگردانان خلاق را هنگام اجرا باز می‌گذارد، تا توانایی‌های خود را روی صحنه در تعامل با ویژگی‌های کار نویسندگان، ارتقاء دهند و نهایتا حتی دست‌مایه‌ی مناسبی برای اقتباس در سینما باشد.
بخشی از کتاب
راوی: (صدا از بیرون) راه دیگری نیست، کاری هم نمی‌شود کرد... برای رسیدن به اینجا باید از کوچه‌ی سنت ژرژ پایین رفت، شخصی که در زمان حیاتش بارها مورد شکنجه و آزار ضد مسیحیان قرار گرفت. داغش کردند و سپس زیر چرخ‌های ارابه لهش کردند. به طرز معجزه‌آسایی زنده ماند، اما سرانجام سرش را از تنش جدا کردند... سپس بپیچید دست چپ در کوچه‌ی مارتیر که از اسمش معلومه، و بعد دست راست کوچه‌ی هیپولیت لِبَس به نام معمار بزرگ فرانسوی که در 31 ماه مارس 1782 در پاریس متولد شده و تخصصش ساختن زندان بود... بعضی‌ها در این نشانه‌ای می‌بینن، حالا اسمش می‌تونه قسمت و سرنوشت باشه یا اقبال نحس ـ و وحشت‌زده راهشون رو کج می‌کنن. که البته اشتباه می‌کنن. چون دیگه نمی‌تونن ته خیابون، جایی دور از چشم، بن‌بست کوچکی رو کشف کنن و تو این بن‌بست یک در کوچک لاکی قرمز رو که مرور ایام رنگ و رو رفته‌ش کرده. و در این صورت از پلکان پیچ در پیچ هم برای رسیدن به طبقه‌ی پنجم بالا نمی‌رن، پاهاشون رو در پادری پوشالی سوغات ترکیه پاک نمی‌کنن و از این مهمانی خانوادگی که دقیقا همین‌جا برگزار می‌شه محروم می‌مونن. چراغ‌ها ناگهان با نور زیاد روشن می‌شود. سالنی می‌بینیم و پیِر را که تنها در بحر تفکر فرو رفته. الیزابت وارد می‌شود. پیشبند آشپزخانه بسته است. الیزابت: اونجا هم نیست. پیر عصبی می‌شود. پیر: خوب نگاه کردی؟ الیزابت: شاید پایین مونده. پیر: همه جا رو گشتم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است